-
در مراسمی با حضور نماینده ولی فقیه در استان فارس ، ائمه جمعه، فرماندار آباده و جمعی از مسئولین کلنگ دانشگاه دولتی شهرستان آباده به زمین زده شد.
-
به گزارش روابط عمومی فرمانداری آباده، در این مراسم محمد جواد عسکری طی سخنانی ضمن گرامیداشت سال حماسه سیاسی وحماسه اقتصادی به بیان گزارشی از وضعیت شهرستان به لحاظ علمی و فرهنگی پرداخت و احداث دانشگاه دولتی را که از مصوبات سفر ریاست محترم جمهوری بود ضروری دانست.
فرماندار علت تعویق این پروژه را نبود اعتبارات برشمرد و گفت : برای این طرح بیش از سه میلیارد ریال اعتبار در نظر گرفته شده است که از این مقدار ، یک میلیارد ریال از سوی درآمد حاصل از فروش نفت می باشد.
عسکری از تاسیس سه رشته مهندسی معدن،مهندسی کامپیوتر و مهندسی نفت در این دانشگاه خبر داد و خاطرنشان کرد:پس از اتمام این پروژه شاهد حضور دانشجویان دانشگاه صنعتی آباده در این شهرستان خواهیم بود.
گفتنی است دانشگاه دولتی آباده در زمینی با وسعت 60 هکتار و با اعتبار اولیه 13 میلیار ریال توسط آیت اله ایمانی کلنگ زنی شد.
-
در مراسمی با حضور نماینده ولی فقیه در استان فارس ، ائمه جمعه، فرماندار آباده و جمعی از مسئولین کلنگ دانشگاه دولتی شهرستان آباده به زمین زده شد.
-
به گزارش روابط عمومی فرمانداری آباده، در این مراسم محمد جواد عسکری طی سخنانی ضمن گرامیداشت سال حماسه سیاسی وحماسه اقتصادی به بیان گزارشی از وضعیت شهرستان به لحاظ علمی و فرهنگی پرداخت و احداث دانشگاه دولتی را که از مصوبات سفر ریاست محترم جمهوری بود ضروری دانست.
فرماندار علت تعویق این پروژه را نبود اعتبارات برشمرد و گفت : برای این طرح بیش از سه میلیارد ریال اعتبار در نظر گرفته شده است که از این مقدار ، یک میلیارد ریال از سوی درآمد حاصل از فروش نفت می باشد.
عسکری از تاسیس سه رشته مهندسی معدن،مهندسی کامپیوتر و مهندسی نفت در این دانشگاه خبر داد و خاطرنشان کرد:پس از اتمام این پروژه شاهد حضور دانشجویان دانشگاه صنعتی آباده در این شهرستان خواهیم بود.
گفتنی است دانشگاه دولتی آباده در زمینی با وسعت 60 هکتار و با اعتبار اولیه 13 میلیار ریال توسط آیت اله ایمانی کلنگ زنی شد.
-
در مراسمی با حضور نماینده ولی فقیه در استان فارس ، ائمه جمعه، فرماندار آباده و جمعی از مسئولین کلنگ دانشگاه دولتی شهرستان آباده به زمین زده شد.
-
به گزارش روابط عمومی فرمانداری آباده، در این مراسم محمد جواد عسکری طی سخنانی ضمن گرامیداشت سال حماسه سیاسی وحماسه اقتصادی به بیان گزارشی از وضعیت شهرستان به لحاظ علمی و فرهنگی پرداخت و احداث دانشگاه دولتی را که از مصوبات سفر ریاست محترم جمهوری بود ضروری دانست.
فرماندار علت تعویق این پروژه را نبود اعتبارات برشمرد و گفت : برای این طرح بیش از سه میلیارد ریال اعتبار در نظر گرفته شده است که از این مقدار ، یک میلیارد ریال از سوی درآمد حاصل از فروش نفت می باشد.
عسکری از تاسیس سه رشته مهندسی معدن،مهندسی کامپیوتر و مهندسی نفت در این دانشگاه خبر داد و خاطرنشان کرد:پس از اتمام این پروژه شاهد حضور دانشجویان دانشگاه صنعتی آباده در این شهرستان خواهیم بود.
گفتنی است دانشگاه دولتی آباده در زمینی با وسعت 60 هکتار و با اعتبار اولیه 13 میلیار ریال توسط آیت اله ایمانی کلنگ زنی شد.
-
در مراسمی با حضور نماینده ولی فقیه در استان فارس ، ائمه جمعه، فرماندار آباده و جمعی از مسئولین کلنگ دانشگاه دولتی شهرستان آباده به زمین زده شد.
-
به گزارش روابط عمومی فرمانداری آباده، در این مراسم محمد جواد عسکری طی سخنانی ضمن گرامیداشت سال حماسه سیاسی وحماسه اقتصادی به بیان گزارشی از وضعیت شهرستان به لحاظ علمی و فرهنگی پرداخت و احداث دانشگاه دولتی را که از مصوبات سفر ریاست محترم جمهوری بود ضروری دانست.
فرماندار علت تعویق این پروژه را نبود اعتبارات برشمرد و گفت : برای این طرح بیش از سه میلیارد ریال اعتبار در نظر گرفته شده است که از این مقدار ، یک میلیارد ریال از سوی درآمد حاصل از فروش نفت می باشد.
عسکری از تاسیس سه رشته مهندسی معدن،مهندسی کامپیوتر و مهندسی نفت در این دانشگاه خبر داد و خاطرنشان کرد:پس از اتمام این پروژه شاهد حضور دانشجویان دانشگاه صنعتی آباده در این شهرستان خواهیم بود.
گفتنی است دانشگاه دولتی آباده در زمینی با وسعت 60 هکتار و با اعتبار اولیه 13 میلیار ریال توسط آیت اله ایمانی کلنگ زنی شد.
-
در مراسمی با حضور نماینده ولی فقیه در استان فارس ، ائمه جمعه، فرماندار آباده و جمعی از مسئولین کلنگ دانشگاه دولتی شهرستان آباده به زمین زده شد.
-
به گزارش روابط عمومی فرمانداری آباده، در این مراسم محمد جواد عسکری طی سخنانی ضمن گرامیداشت سال حماسه سیاسی وحماسه اقتصادی به بیان گزارشی از وضعیت شهرستان به لحاظ علمی و فرهنگی پرداخت و احداث دانشگاه دولتی را که از مصوبات سفر ریاست محترم جمهوری بود ضروری دانست.
فرماندار علت تعویق این پروژه را نبود اعتبارات برشمرد و گفت : برای این طرح بیش از سه میلیارد ریال اعتبار در نظر گرفته شده است که از این مقدار ، یک میلیارد ریال از سوی درآمد حاصل از فروش نفت می باشد.
عسکری از تاسیس سه رشته مهندسی معدن،مهندسی کامپیوتر و مهندسی نفت در این دانشگاه خبر داد و خاطرنشان کرد:پس از اتمام این پروژه شاهد حضور دانشجویان دانشگاه صنعتی آباده در این شهرستان خواهیم بود.
گفتنی است دانشگاه دولتی آباده در زمینی با وسعت 60 هکتار و با اعتبار اولیه 13 میلیار ریال توسط آیت اله ایمانی کلنگ زنی شد.
شهرستان آباده
تاريخچه
قدمت اين شهر به بيش از هزار سال مي رسد، اما توسعه و ترقي
آن تقريباً از زماني كه كريمخان زند شيراز را پايتخت ايران كرد،
شروع شد. آثار قلعه هاي قديمي مانند قلعه كهنه، قلعه نارنجي و قلعه
شيرازي هنوز هم در اطراف اين شهر ديده مي شود.
آباده را قبايل گرجه اي و پرندي بنا كردند، اما اهميت و
اعتبار آن به دوره كريم خان زند باز مي گردد. ظاهراً به دستور او
بود كه اين شهر آباده ناميده شد. آباده به علت نامساعد بودن عـوامل
جغرافيايي از نظر شهري چندان پيشرفتي نكرده، اما به دليل استقرار در
مسير كوچ (ييلاق - قشلاق) ايل قشقايي، حائز اهميت است.
تقسيمات شهرستان آباده
شهرستان آباده به يك بخش و پنج شهر
آباده و
ايزدخواست و
بهمن و
سورمق و
صغاد و چهار
دهستان و 270 آبادي تقسيم شده است.
ويژگيهاي شهرستان آباده و شهرهاي
تابعه
عنوان | واحد | مقدار | |
وسعت شهرستان | كيلومتر مربع | 5726 | |
متوسط ارتفاع شهر از سطح دريا | متر | 2030 | |
متوسط درجه حرارت ساليانه | حداقل | درجه سانتيگراد | 3.4 |
حداكثر | درجه سانتيگراد | 27 | |
ميانگين بارندگي سال 80 | ميليمتر | 162 | |
ميانگين بارندگي سال 81 | ميليمتر | 63.5 | |
ميانگين 30 ساله | ميليمتر | 150 |
شهرستان آباده
تاريخچه
قدمت اين شهر به بيش از هزار سال مي رسد، اما توسعه و ترقي
آن تقريباً از زماني كه كريمخان زند شيراز را پايتخت ايران كرد،
شروع شد. آثار قلعه هاي قديمي مانند قلعه كهنه، قلعه نارنجي و قلعه
شيرازي هنوز هم در اطراف اين شهر ديده مي شود.
آباده را قبايل گرجه اي و پرندي بنا كردند، اما اهميت و
اعتبار آن به دوره كريم خان زند باز مي گردد. ظاهراً به دستور او
بود كه اين شهر آباده ناميده شد. آباده به علت نامساعد بودن عـوامل
جغرافيايي از نظر شهري چندان پيشرفتي نكرده، اما به دليل استقرار در
مسير كوچ (ييلاق - قشلاق) ايل قشقايي، حائز اهميت است.
تقسيمات شهرستان آباده
شهرستان آباده به يك بخش و پنج شهر
آباده و
ايزدخواست و
بهمن و
سورمق و
صغاد و چهار
دهستان و 270 آبادي تقسيم شده است.
ويژگيهاي شهرستان آباده و شهرهاي
تابعه
عنوان | واحد | مقدار | |
وسعت شهرستان | كيلومتر مربع | 5726 | |
متوسط ارتفاع شهر از سطح دريا | متر | 2030 | |
متوسط درجه حرارت ساليانه | حداقل | درجه سانتيگراد | 3.4 |
حداكثر | درجه سانتيگراد | 27 | |
ميانگين بارندگي سال 80 | ميليمتر | 162 | |
ميانگين بارندگي سال 81 | ميليمتر | 63.5 | |
ميانگين 30 ساله | ميليمتر | 150 |
شهرستان آباده
تاريخچه
قدمت اين شهر به بيش از هزار سال مي رسد، اما توسعه و ترقي
آن تقريباً از زماني كه كريمخان زند شيراز را پايتخت ايران كرد،
شروع شد. آثار قلعه هاي قديمي مانند قلعه كهنه، قلعه نارنجي و قلعه
شيرازي هنوز هم در اطراف اين شهر ديده مي شود.
آباده را قبايل گرجه اي و پرندي بنا كردند، اما اهميت و
اعتبار آن به دوره كريم خان زند باز مي گردد. ظاهراً به دستور او
بود كه اين شهر آباده ناميده شد. آباده به علت نامساعد بودن عـوامل
جغرافيايي از نظر شهري چندان پيشرفتي نكرده، اما به دليل استقرار در
مسير كوچ (ييلاق - قشلاق) ايل قشقايي، حائز اهميت است.
تقسيمات شهرستان آباده
شهرستان آباده به يك بخش و پنج شهر
آباده و
ايزدخواست و
بهمن و
سورمق و
صغاد و چهار
دهستان و 270 آبادي تقسيم شده است.
ويژگيهاي شهرستان آباده و شهرهاي
تابعه
عنوان | واحد | مقدار | |
وسعت شهرستان | كيلومتر مربع | 5726 | |
متوسط ارتفاع شهر از سطح دريا | متر | 2030 | |
متوسط درجه حرارت ساليانه | حداقل | درجه سانتيگراد | 3.4 |
حداكثر | درجه سانتيگراد | 27 | |
ميانگين بارندگي سال 80 | ميليمتر | 162 | |
ميانگين بارندگي سال 81 | ميليمتر | 63.5 | |
ميانگين 30 ساله | ميليمتر | 150 |
شهرستان آباده
تاريخچه
قدمت اين شهر به بيش از هزار سال مي رسد، اما توسعه و ترقي
آن تقريباً از زماني كه كريمخان زند شيراز را پايتخت ايران كرد،
شروع شد. آثار قلعه هاي قديمي مانند قلعه كهنه، قلعه نارنجي و قلعه
شيرازي هنوز هم در اطراف اين شهر ديده مي شود.
آباده را قبايل گرجه اي و پرندي بنا كردند، اما اهميت و
اعتبار آن به دوره كريم خان زند باز مي گردد. ظاهراً به دستور او
بود كه اين شهر آباده ناميده شد. آباده به علت نامساعد بودن عـوامل
جغرافيايي از نظر شهري چندان پيشرفتي نكرده، اما به دليل استقرار در
مسير كوچ (ييلاق - قشلاق) ايل قشقايي، حائز اهميت است.
تقسيمات شهرستان آباده
شهرستان آباده به يك بخش و پنج شهر
آباده و
ايزدخواست و
بهمن و
سورمق و
صغاد و چهار
دهستان و 270 آبادي تقسيم شده است.
ويژگيهاي شهرستان آباده و شهرهاي
تابعه
عنوان | واحد | مقدار | |
وسعت شهرستان | كيلومتر مربع | 5726 | |
متوسط ارتفاع شهر از سطح دريا | متر | 2030 | |
متوسط درجه حرارت ساليانه | حداقل | درجه سانتيگراد | 3.4 |
حداكثر | درجه سانتيگراد | 27 | |
ميانگين بارندگي سال 80 | ميليمتر | 162 | |
ميانگين بارندگي سال 81 | ميليمتر | 63.5 | |
ميانگين 30 ساله | ميليمتر | 150 |
شهرستان آباده
تاريخچه
قدمت اين شهر به بيش از هزار سال مي رسد، اما توسعه و ترقي
آن تقريباً از زماني كه كريمخان زند شيراز را پايتخت ايران كرد،
شروع شد. آثار قلعه هاي قديمي مانند قلعه كهنه، قلعه نارنجي و قلعه
شيرازي هنوز هم در اطراف اين شهر ديده مي شود.
آباده را قبايل گرجه اي و پرندي بنا كردند، اما اهميت و
اعتبار آن به دوره كريم خان زند باز مي گردد. ظاهراً به دستور او
بود كه اين شهر آباده ناميده شد. آباده به علت نامساعد بودن عـوامل
جغرافيايي از نظر شهري چندان پيشرفتي نكرده، اما به دليل استقرار در
مسير كوچ (ييلاق - قشلاق) ايل قشقايي، حائز اهميت است.
تقسيمات شهرستان آباده
شهرستان آباده به يك بخش و پنج شهر
آباده و
ايزدخواست و
بهمن و
سورمق و
صغاد و چهار
دهستان و 270 آبادي تقسيم شده است.
ويژگيهاي شهرستان آباده و شهرهاي
تابعه
عنوان | واحد | مقدار | |
وسعت شهرستان | كيلومتر مربع | 5726 | |
متوسط ارتفاع شهر از سطح دريا | متر | 2030 | |
متوسط درجه حرارت ساليانه | حداقل | درجه سانتيگراد | 3.4 |
حداكثر | درجه سانتيگراد | 27 | |
ميانگين بارندگي سال 80 | ميليمتر | 162 | |
ميانگين بارندگي سال 81 | ميليمتر | 63.5 | |
ميانگين 30 ساله | ميليمتر | 150 |
شهرستان آباده
تاريخچه
قدمت اين شهر به بيش از هزار سال مي رسد، اما توسعه و ترقي
آن تقريباً از زماني كه كريمخان زند شيراز را پايتخت ايران كرد،
شروع شد. آثار قلعه هاي قديمي مانند قلعه كهنه، قلعه نارنجي و قلعه
شيرازي هنوز هم در اطراف اين شهر ديده مي شود.
آباده را قبايل گرجه اي و پرندي بنا كردند، اما اهميت و
اعتبار آن به دوره كريم خان زند باز مي گردد. ظاهراً به دستور او
بود كه اين شهر آباده ناميده شد. آباده به علت نامساعد بودن عـوامل
جغرافيايي از نظر شهري چندان پيشرفتي نكرده، اما به دليل استقرار در
مسير كوچ (ييلاق - قشلاق) ايل قشقايي، حائز اهميت است.
تقسيمات شهرستان آباده
شهرستان آباده به يك بخش و پنج شهر
آباده و
ايزدخواست و
بهمن و
سورمق و
صغاد و چهار
دهستان و 270 آبادي تقسيم شده است.
ويژگيهاي شهرستان آباده و شهرهاي
تابعه
عنوان | واحد | مقدار | |
وسعت شهرستان | كيلومتر مربع | 5726 | |
متوسط ارتفاع شهر از سطح دريا | متر | 2030 | |
متوسط درجه حرارت ساليانه | حداقل | درجه سانتيگراد | 3.4 |
حداكثر | درجه سانتيگراد | 27 | |
ميانگين بارندگي سال 80 | ميليمتر | 162 | |
ميانگين بارندگي سال 81 | ميليمتر | 63.5 | |
ميانگين 30 ساله | ميليمتر | 150 |
شهرستان آباده
تاريخچه
قدمت اين شهر به بيش از هزار سال مي رسد، اما توسعه و ترقي
آن تقريباً از زماني كه كريمخان زند شيراز را پايتخت ايران كرد،
شروع شد. آثار قلعه هاي قديمي مانند قلعه كهنه، قلعه نارنجي و قلعه
شيرازي هنوز هم در اطراف اين شهر ديده مي شود.
آباده را قبايل گرجه اي و پرندي بنا كردند، اما اهميت و
اعتبار آن به دوره كريم خان زند باز مي گردد. ظاهراً به دستور او
بود كه اين شهر آباده ناميده شد. آباده به علت نامساعد بودن عـوامل
جغرافيايي از نظر شهري چندان پيشرفتي نكرده، اما به دليل استقرار در
مسير كوچ (ييلاق - قشلاق) ايل قشقايي، حائز اهميت است.
تقسيمات شهرستان آباده
شهرستان آباده به يك بخش و پنج شهر
آباده و
ايزدخواست و
بهمن و
سورمق و
صغاد و چهار
دهستان و 270 آبادي تقسيم شده است.
ويژگيهاي شهرستان آباده و شهرهاي
تابعه
عنوان | واحد | مقدار | |
وسعت شهرستان | كيلومتر مربع | 5726 | |
متوسط ارتفاع شهر از سطح دريا | متر | 2030 | |
متوسط درجه حرارت ساليانه | حداقل | درجه سانتيگراد | 3.4 |
حداكثر | درجه سانتيگراد | 27 | |
ميانگين بارندگي سال 80 | ميليمتر | 162 | |
ميانگين بارندگي سال 81 | ميليمتر | 63.5 | |
ميانگين 30 ساله | ميليمتر | 150 |
شهرستان آباده
تاريخچه
قدمت اين شهر به بيش از هزار سال مي رسد، اما توسعه و ترقي
آن تقريباً از زماني كه كريمخان زند شيراز را پايتخت ايران كرد،
شروع شد. آثار قلعه هاي قديمي مانند قلعه كهنه، قلعه نارنجي و قلعه
شيرازي هنوز هم در اطراف اين شهر ديده مي شود.
آباده را قبايل گرجه اي و پرندي بنا كردند، اما اهميت و
اعتبار آن به دوره كريم خان زند باز مي گردد. ظاهراً به دستور او
بود كه اين شهر آباده ناميده شد. آباده به علت نامساعد بودن عـوامل
جغرافيايي از نظر شهري چندان پيشرفتي نكرده، اما به دليل استقرار در
مسير كوچ (ييلاق - قشلاق) ايل قشقايي، حائز اهميت است.
تقسيمات شهرستان آباده
شهرستان آباده به يك بخش و پنج شهر
آباده و
ايزدخواست و
بهمن و
سورمق و
صغاد و چهار
دهستان و 270 آبادي تقسيم شده است.
ويژگيهاي شهرستان آباده و شهرهاي
تابعه
عنوان | واحد | مقدار | |
وسعت شهرستان | كيلومتر مربع | 5726 | |
متوسط ارتفاع شهر از سطح دريا | متر | 2030 | |
متوسط درجه حرارت ساليانه | حداقل | درجه سانتيگراد | 3.4 |
حداكثر | درجه سانتيگراد | 27 | |
ميانگين بارندگي سال 80 | ميليمتر | 162 | |
ميانگين بارندگي سال 81 | ميليمتر | 63.5 | |
ميانگين 30 ساله | ميليمتر | 150 |
گزارشی کوتاه از اختتامیه جشنواره داستانک جنوب کشور در تاریخ 17/12/1391 به میزبانی شهرستان آباده
صبح روز پنج شنبه 17 اسفندماه بود ، باران چهره شهر را شسته بود و آفتاب درخشان می تابید . قدمها به سوی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آباده برداشته می شد . یکی یکی برگزیدگان جشنواره از شهرهای دور و نزدیک ، از استان های مختلف از راه می رسیدند .
کارگاه راس ساعت 9 صبح با حضور برگزیدگان و اعضای انجمن داستان نویسان آباده و همچنین هئیت داوران که متشکل بود از «حمیرا یزدان بخش ، لیلا برزگر و احمد اکبر پور » تشکیل شد .
فضایی بسیار گرم و صمیمی و دلنشین بود . خانم یزدان بخش مسئول انجمن و دبیر علمی جشنواره ، ضمن خوش آمد گویی به نویسندگان از کیفیت خوب آثار سخن گفت .
اختتامیه در بعدازظهر همان روز راس ساعت 16 در محل سالن آمفی تئاتر اداره ی ارشاد طی مراسم ویژه ای برگزار گردید . شایان ذکر است که در این مراسم جمع کثیری از بزرگان ، فرهیختگان ، هنرمندان و نویسندگان حضور داشتند و استقبال از مراسم اختتامیه بی نظیر بود . فرهاد یمین ریاست اداره ضمن خوش آمد گویی از تمام ارگان هایی که در برگزاری جشنواره مساعدت نمودند سپاسگزاری کرد .
مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد
اسلامی کل استان فارس ضمن ابراز خرسندی گفت « مشخص است که خانم یزدان بخش
با علاقه و پشتکار راه داستان نویسی را ادامه داده اند و از ایشان قدردانی
کرد . »
بیانیه هیئت داوران توسط خانم یزدان بخش قرائت شد . دراین بیانیه آمده بود :
«بسیار خرسندیم که اعلام کنیم در پی ارسال فراخوان جشنواره داستانک به 10 استان جنوبی کشور 1200 اثر از 400 نویسنده دریافت شد که این استقبال بی نظیر می باشد . هیئت داوران ضمن سپاسگزاری و قدردانی از سرورانی که برای جشنواره اثر ارسال کرده اند و با پوزش از تمام عزیزانی که آثارشان خیلی خوب بود اما نامشان در این لیست نیست ناگزیر به انتخاب شدند و البته داور اصلی بر داستان زندگی همه ی ما خداوند بزرگ است .» سپس از خردسال ترین شرکت کننده ها «رادمان و رادمهر آقا هادی » دو قلوهای بسیار مستعدی که کلاس اول ابتدایی هستند قدردانی شد و آن ها لوح سپاس و جوایزی دریافت کردند و در میان شور و التهاب حاضرین در جلسه نفرات برتر معرفی شدند .
در خاتمه برگزیدگان جشنواره و اعضای انجمن داستان نویسان با این باور که راه داستان نویسی را باید حتماً پیاده و پله پله رفت . در فضایی مملو از صفا و دوستی با یکدیگر خداحافظی کردند .
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
1- مهرداد رحیمی با داستانک «صدا را می شنوی » نفر اول بخش ویژه از آباده فارس از انجمن داستان نویسان .
2- سعید رضا میر حسینی با داستانک «خوشبخت ترین گله ی دنیا» نفر دوم بخش ویژه از شهر بابک کرمان .
3- صدیقه کرد زنگنه با داستانک «به محمد ... به محمد ...» نفر سوم بخش ویژه از رامهرمز خوزستان .
7 نفر تقدیری های بخش ویژه
1- مهدی فتلاوی
2- زینب چوبینه
3- یاسر شاه حسینی
4- عزت اله صدیقی
5- راحله دانشور
6- رحیمه فلاح
7- فاطمه بهمنی
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش آزاد
1-حمید حیدری سورشجانی با داستانک «قلب منی » از مسجد سلیمان خوزستان نفر اول
2-احمد ایثارگر با داستانک «مادر » از آباده فارس انجمن خوشنویسان نفر دوم
3-آرزو مهبودی با داستانک «هدیه» نفر سوم از شیراز فارس
7 نفر تقدیری ها ی بخش آزاد
1- کریم رنجبر
2- مریم چوبینه
3- بهرام فیروزی
4- پروین برهان شهرمیانی
5- الهام رستمی
6- فاطمه صفایی
7- مهدی زارع
نمونه داستان های بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
صدا را می شنوی ؟
کمی خسته شده ام اما خستگی اش هم شیرین است . نفس هایم به شماره می افتد . آیا کسی می شنود؟ به اطرافم نگاه می کنم ، پر از آدم هایی است که صف کشیده اند برای نماز خواندن ، حتی یک رکعت . می گویند در چنین جایی ثوابش خیلی زیاد است . خوانده ام ؛ بارها خوانده ام که صداها هیچگاه از بین نمی روند و من در اینجا دنبال صدا می گردم ، بخوان ، محمد بخوان به نام پروردگارت ...
مهرداد رحیمی
خوشبخت ترین گله دنیا
روزی که چوپان جدید مسئول چراندن ما شد همه ناراحت شدیم . آخر کودکی کم تجربه چگونه می توانست مسئولیت گله ای به بزرگی ما را عهده دار شود ؟ این سئوال همه بود ! اگر گرگ حمله کند چگونه می تواند از خودش و ما دفاع کند ؟ اصلاً آیا چراگاهی پر آب و علف سراغ دارد ؟ او کودک است خودش خیلی زود خسته می شود ، آیا می تواند آفتاب سوزان صحرا را تحمل کند ؟ و...
اما روز به روز فربه تر می شدیم ! بیشتر شیر می دادیم ! بره های بیشتری به دنیا می آوردیم سیر نمی شدیم ! هر جا پا می گذاشت پر از علف های تازه بود که هر چه قدر می خوردیم سیر نمی شدیم ! ولی یک سئوال ذهنمان را مشغول کرده بود .
چرا خسته نمی شود ؟ چرا از گرما شکایت نمی کند ؟
یک روز تصمیم گرفتم کمتر بخورم و بیشتر سرم را بالا بگیرم و او را تماشا کنم . آن روز بود که متوجه شدم یک تکه ابر همیشه بالای سر محمد (ص) حرکت می کند . فریاد زدم ما خوشبخت ترین گله ی دنیا هستیم .
سعید رضا میر حسینی
به محمد ... به محمد
نزدیک سحر بود و صدای بلندگوهای مسجد با صدای گوشخراش مداح خواب را از چشمانم ربوده بود . صدبار به علی گفته بودم خانه را عوض کنیم . ناله های دختر 6 ساله ام که با بی زبانی دستم را به طرف یخچال می کشید ، غمم را دو چندان کرد . از دکتر و دعا و طلسم و تخم کبوتر ناامید شده بودم و ماه ها بود از خدا هم فاصله گرفته بودم . همانطور که انار را دانه دانه توی بشقابش میگذاشتم با بی توجهی جملات مداح را تکرار میکردم : یک یا الله ... یک یا الله ... آرامشی عجیب وجودم را فرا گرفت . به محمد ... به محمد ... از خود بی خود شده بودم که صدای کودکانه ای در گوشم تکرار شد . به محمد ... به محمد ... به محمد . به سجده افتادم .
صدیقه کرد زنگنه
نمونه داستان های بخش آزاد
قلب منی
گل ، که میدونم شقایق رو دوست داره ، اونم قرمز قرمز ، اینو از گلدون کنار تختش فهمیدم ؛ پس این واسه یه شاخه گل شقایق .
متولد ماه مهر و حدوداً بیست سال داره ، اینو هم از توی پرونده اش بیرن کشیدم پس اینم واسه بیست تا شمع .
فقط موندم کدوم روز و ساعت و دقیقه و ثانیه تولدش را بنویسم ؛ اونیکه به دنیا اومد یا اونیکه از دنیا رفت ؟ واسه اینکه دلخور نشه ، هر دو را می نویسم فقط با این تفاوت که اونیکه به دنیا دل داد ، بیرون قلب و اونیکه از دنی دل کند درست وسط قلب .
خب فقط مونده یه پیام تبریک : « تولدت مبارک قلب من »
از طرف عضو گیرنده حیدر حیدری سورشجانی
مادر
به چشمانش نگاه می کنم . پیرزن لچک به سر ، لاغر و نحیف توی کوچه ، جلوی خانه ، روی پله ها نشسته . انگارکه به چشمش آشنا آمده باشم یک مرتبه بلند می شود و تند و نفس نفس زنان می آید طرفم . نزدیکم می رسد . هیاهوی توی کوچه صدایش را محو تر می کند . سرم را جلوتر می برم . آنقدر نزدیک که خس خس سینه اش را به وضوح می شنوم . انگار بخواهد رازی را توی گوشم بگوید .
- «جواد رو می شناسی ؟ »
- سرم را بر می گردانم به طرفش و می گویم « نه ، پسرتونه ؟ »
- ها رودوم . دم غروب رفت سر قبر آقا سید علی . واسه خداحافظی . بعد رفت جنگ . پیر شدم . علیل شدم . کور شدم ، ولی هنوز نیومده . جواد رودم بود . جونم بود . تو نمی شناسیس ؟»
می گویم « نه » سرش را می اندازد زیر و با همان صدای لرزان زیر لب چیزی زمزمه می کند . بعد آرام قدم بر می دارد و لحظه لحظه از من دورتر می شود . روی پله های جلوی خانه می نشیند و سرش را می گرداند و انتهای کوچه را می پاید ...
احمد ایثارگر
هدیه
بچه ی سه ساله ام زل زده بود به یکی از مهمانهایمان که جانباز است و یک دست ندارد . با خجالت از جا بلند می شوم و بچه را بغل می کنم و می برمش توی هال و عروسکی را خیلی دوست دارد می دهم دستش که سرگرم شود . عروسک را با ذوق از دستم می گیرد و مشغول بازی با آن می شود . با خیال راحت بر می گردم پیش مهمان ها . اما هنوز چند دقیقه ای نگذشته دوباره بچه می آید و یاز مستقیم می رود سمت مهمان جانباز . قلبم می ریزد . نکند آبروریزی کند ؟ چیزی توی دستش است که آن را می گیرد به سمت مهمانمان و با لحن کودکانه اش می گوید : «بیا عمو ... برای تو ... » .
نگاه می کنم به دستهای بچه و ماتم می برد . توی دستش یکی از دستهای عروسکش است .
آرزو مهبودی
گزارشی کوتاه از اختتامیه جشنواره داستانک جنوب کشور در تاریخ 17/12/1391 به میزبانی شهرستان آباده
صبح روز پنج شنبه 17 اسفندماه بود ، باران چهره شهر را شسته بود و آفتاب درخشان می تابید . قدمها به سوی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آباده برداشته می شد . یکی یکی برگزیدگان جشنواره از شهرهای دور و نزدیک ، از استان های مختلف از راه می رسیدند .
کارگاه راس ساعت 9 صبح با حضور برگزیدگان و اعضای انجمن داستان نویسان آباده و همچنین هئیت داوران که متشکل بود از «حمیرا یزدان بخش ، لیلا برزگر و احمد اکبر پور » تشکیل شد .
فضایی بسیار گرم و صمیمی و دلنشین بود . خانم یزدان بخش مسئول انجمن و دبیر علمی جشنواره ، ضمن خوش آمد گویی به نویسندگان از کیفیت خوب آثار سخن گفت .
اختتامیه در بعدازظهر همان روز راس ساعت 16 در محل سالن آمفی تئاتر اداره ی ارشاد طی مراسم ویژه ای برگزار گردید . شایان ذکر است که در این مراسم جمع کثیری از بزرگان ، فرهیختگان ، هنرمندان و نویسندگان حضور داشتند و استقبال از مراسم اختتامیه بی نظیر بود . فرهاد یمین ریاست اداره ضمن خوش آمد گویی از تمام ارگان هایی که در برگزاری جشنواره مساعدت نمودند سپاسگزاری کرد .
مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد
اسلامی کل استان فارس ضمن ابراز خرسندی گفت « مشخص است که خانم یزدان بخش
با علاقه و پشتکار راه داستان نویسی را ادامه داده اند و از ایشان قدردانی
کرد . »
بیانیه هیئت داوران توسط خانم یزدان بخش قرائت شد . دراین بیانیه آمده بود :
«بسیار خرسندیم که اعلام کنیم در پی ارسال فراخوان جشنواره داستانک به 10 استان جنوبی کشور 1200 اثر از 400 نویسنده دریافت شد که این استقبال بی نظیر می باشد . هیئت داوران ضمن سپاسگزاری و قدردانی از سرورانی که برای جشنواره اثر ارسال کرده اند و با پوزش از تمام عزیزانی که آثارشان خیلی خوب بود اما نامشان در این لیست نیست ناگزیر به انتخاب شدند و البته داور اصلی بر داستان زندگی همه ی ما خداوند بزرگ است .» سپس از خردسال ترین شرکت کننده ها «رادمان و رادمهر آقا هادی » دو قلوهای بسیار مستعدی که کلاس اول ابتدایی هستند قدردانی شد و آن ها لوح سپاس و جوایزی دریافت کردند و در میان شور و التهاب حاضرین در جلسه نفرات برتر معرفی شدند .
در خاتمه برگزیدگان جشنواره و اعضای انجمن داستان نویسان با این باور که راه داستان نویسی را باید حتماً پیاده و پله پله رفت . در فضایی مملو از صفا و دوستی با یکدیگر خداحافظی کردند .
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
1- مهرداد رحیمی با داستانک «صدا را می شنوی » نفر اول بخش ویژه از آباده فارس از انجمن داستان نویسان .
2- سعید رضا میر حسینی با داستانک «خوشبخت ترین گله ی دنیا» نفر دوم بخش ویژه از شهر بابک کرمان .
3- صدیقه کرد زنگنه با داستانک «به محمد ... به محمد ...» نفر سوم بخش ویژه از رامهرمز خوزستان .
7 نفر تقدیری های بخش ویژه
1- مهدی فتلاوی
2- زینب چوبینه
3- یاسر شاه حسینی
4- عزت اله صدیقی
5- راحله دانشور
6- رحیمه فلاح
7- فاطمه بهمنی
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش آزاد
1-حمید حیدری سورشجانی با داستانک «قلب منی » از مسجد سلیمان خوزستان نفر اول
2-احمد ایثارگر با داستانک «مادر » از آباده فارس انجمن خوشنویسان نفر دوم
3-آرزو مهبودی با داستانک «هدیه» نفر سوم از شیراز فارس
7 نفر تقدیری ها ی بخش آزاد
1- کریم رنجبر
2- مریم چوبینه
3- بهرام فیروزی
4- پروین برهان شهرمیانی
5- الهام رستمی
6- فاطمه صفایی
7- مهدی زارع
نمونه داستان های بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
صدا را می شنوی ؟
کمی خسته شده ام اما خستگی اش هم شیرین است . نفس هایم به شماره می افتد . آیا کسی می شنود؟ به اطرافم نگاه می کنم ، پر از آدم هایی است که صف کشیده اند برای نماز خواندن ، حتی یک رکعت . می گویند در چنین جایی ثوابش خیلی زیاد است . خوانده ام ؛ بارها خوانده ام که صداها هیچگاه از بین نمی روند و من در اینجا دنبال صدا می گردم ، بخوان ، محمد بخوان به نام پروردگارت ...
مهرداد رحیمی
خوشبخت ترین گله دنیا
روزی که چوپان جدید مسئول چراندن ما شد همه ناراحت شدیم . آخر کودکی کم تجربه چگونه می توانست مسئولیت گله ای به بزرگی ما را عهده دار شود ؟ این سئوال همه بود ! اگر گرگ حمله کند چگونه می تواند از خودش و ما دفاع کند ؟ اصلاً آیا چراگاهی پر آب و علف سراغ دارد ؟ او کودک است خودش خیلی زود خسته می شود ، آیا می تواند آفتاب سوزان صحرا را تحمل کند ؟ و...
اما روز به روز فربه تر می شدیم ! بیشتر شیر می دادیم ! بره های بیشتری به دنیا می آوردیم سیر نمی شدیم ! هر جا پا می گذاشت پر از علف های تازه بود که هر چه قدر می خوردیم سیر نمی شدیم ! ولی یک سئوال ذهنمان را مشغول کرده بود .
چرا خسته نمی شود ؟ چرا از گرما شکایت نمی کند ؟
یک روز تصمیم گرفتم کمتر بخورم و بیشتر سرم را بالا بگیرم و او را تماشا کنم . آن روز بود که متوجه شدم یک تکه ابر همیشه بالای سر محمد (ص) حرکت می کند . فریاد زدم ما خوشبخت ترین گله ی دنیا هستیم .
سعید رضا میر حسینی
به محمد ... به محمد
نزدیک سحر بود و صدای بلندگوهای مسجد با صدای گوشخراش مداح خواب را از چشمانم ربوده بود . صدبار به علی گفته بودم خانه را عوض کنیم . ناله های دختر 6 ساله ام که با بی زبانی دستم را به طرف یخچال می کشید ، غمم را دو چندان کرد . از دکتر و دعا و طلسم و تخم کبوتر ناامید شده بودم و ماه ها بود از خدا هم فاصله گرفته بودم . همانطور که انار را دانه دانه توی بشقابش میگذاشتم با بی توجهی جملات مداح را تکرار میکردم : یک یا الله ... یک یا الله ... آرامشی عجیب وجودم را فرا گرفت . به محمد ... به محمد ... از خود بی خود شده بودم که صدای کودکانه ای در گوشم تکرار شد . به محمد ... به محمد ... به محمد . به سجده افتادم .
صدیقه کرد زنگنه
نمونه داستان های بخش آزاد
قلب منی
گل ، که میدونم شقایق رو دوست داره ، اونم قرمز قرمز ، اینو از گلدون کنار تختش فهمیدم ؛ پس این واسه یه شاخه گل شقایق .
متولد ماه مهر و حدوداً بیست سال داره ، اینو هم از توی پرونده اش بیرن کشیدم پس اینم واسه بیست تا شمع .
فقط موندم کدوم روز و ساعت و دقیقه و ثانیه تولدش را بنویسم ؛ اونیکه به دنیا اومد یا اونیکه از دنیا رفت ؟ واسه اینکه دلخور نشه ، هر دو را می نویسم فقط با این تفاوت که اونیکه به دنیا دل داد ، بیرون قلب و اونیکه از دنی دل کند درست وسط قلب .
خب فقط مونده یه پیام تبریک : « تولدت مبارک قلب من »
از طرف عضو گیرنده حیدر حیدری سورشجانی
مادر
به چشمانش نگاه می کنم . پیرزن لچک به سر ، لاغر و نحیف توی کوچه ، جلوی خانه ، روی پله ها نشسته . انگارکه به چشمش آشنا آمده باشم یک مرتبه بلند می شود و تند و نفس نفس زنان می آید طرفم . نزدیکم می رسد . هیاهوی توی کوچه صدایش را محو تر می کند . سرم را جلوتر می برم . آنقدر نزدیک که خس خس سینه اش را به وضوح می شنوم . انگار بخواهد رازی را توی گوشم بگوید .
- «جواد رو می شناسی ؟ »
- سرم را بر می گردانم به طرفش و می گویم « نه ، پسرتونه ؟ »
- ها رودوم . دم غروب رفت سر قبر آقا سید علی . واسه خداحافظی . بعد رفت جنگ . پیر شدم . علیل شدم . کور شدم ، ولی هنوز نیومده . جواد رودم بود . جونم بود . تو نمی شناسیس ؟»
می گویم « نه » سرش را می اندازد زیر و با همان صدای لرزان زیر لب چیزی زمزمه می کند . بعد آرام قدم بر می دارد و لحظه لحظه از من دورتر می شود . روی پله های جلوی خانه می نشیند و سرش را می گرداند و انتهای کوچه را می پاید ...
احمد ایثارگر
هدیه
بچه ی سه ساله ام زل زده بود به یکی از مهمانهایمان که جانباز است و یک دست ندارد . با خجالت از جا بلند می شوم و بچه را بغل می کنم و می برمش توی هال و عروسکی را خیلی دوست دارد می دهم دستش که سرگرم شود . عروسک را با ذوق از دستم می گیرد و مشغول بازی با آن می شود . با خیال راحت بر می گردم پیش مهمان ها . اما هنوز چند دقیقه ای نگذشته دوباره بچه می آید و یاز مستقیم می رود سمت مهمان جانباز . قلبم می ریزد . نکند آبروریزی کند ؟ چیزی توی دستش است که آن را می گیرد به سمت مهمانمان و با لحن کودکانه اش می گوید : «بیا عمو ... برای تو ... » .
نگاه می کنم به دستهای بچه و ماتم می برد . توی دستش یکی از دستهای عروسکش است .
آرزو مهبودی
گزارشی کوتاه از اختتامیه جشنواره داستانک جنوب کشور در تاریخ 17/12/1391 به میزبانی شهرستان آباده
صبح روز پنج شنبه 17 اسفندماه بود ، باران چهره شهر را شسته بود و آفتاب درخشان می تابید . قدمها به سوی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آباده برداشته می شد . یکی یکی برگزیدگان جشنواره از شهرهای دور و نزدیک ، از استان های مختلف از راه می رسیدند .
کارگاه راس ساعت 9 صبح با حضور برگزیدگان و اعضای انجمن داستان نویسان آباده و همچنین هئیت داوران که متشکل بود از «حمیرا یزدان بخش ، لیلا برزگر و احمد اکبر پور » تشکیل شد .
فضایی بسیار گرم و صمیمی و دلنشین بود . خانم یزدان بخش مسئول انجمن و دبیر علمی جشنواره ، ضمن خوش آمد گویی به نویسندگان از کیفیت خوب آثار سخن گفت .
اختتامیه در بعدازظهر همان روز راس ساعت 16 در محل سالن آمفی تئاتر اداره ی ارشاد طی مراسم ویژه ای برگزار گردید . شایان ذکر است که در این مراسم جمع کثیری از بزرگان ، فرهیختگان ، هنرمندان و نویسندگان حضور داشتند و استقبال از مراسم اختتامیه بی نظیر بود . فرهاد یمین ریاست اداره ضمن خوش آمد گویی از تمام ارگان هایی که در برگزاری جشنواره مساعدت نمودند سپاسگزاری کرد .
مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد
اسلامی کل استان فارس ضمن ابراز خرسندی گفت « مشخص است که خانم یزدان بخش
با علاقه و پشتکار راه داستان نویسی را ادامه داده اند و از ایشان قدردانی
کرد . »
بیانیه هیئت داوران توسط خانم یزدان بخش قرائت شد . دراین بیانیه آمده بود :
«بسیار خرسندیم که اعلام کنیم در پی ارسال فراخوان جشنواره داستانک به 10 استان جنوبی کشور 1200 اثر از 400 نویسنده دریافت شد که این استقبال بی نظیر می باشد . هیئت داوران ضمن سپاسگزاری و قدردانی از سرورانی که برای جشنواره اثر ارسال کرده اند و با پوزش از تمام عزیزانی که آثارشان خیلی خوب بود اما نامشان در این لیست نیست ناگزیر به انتخاب شدند و البته داور اصلی بر داستان زندگی همه ی ما خداوند بزرگ است .» سپس از خردسال ترین شرکت کننده ها «رادمان و رادمهر آقا هادی » دو قلوهای بسیار مستعدی که کلاس اول ابتدایی هستند قدردانی شد و آن ها لوح سپاس و جوایزی دریافت کردند و در میان شور و التهاب حاضرین در جلسه نفرات برتر معرفی شدند .
در خاتمه برگزیدگان جشنواره و اعضای انجمن داستان نویسان با این باور که راه داستان نویسی را باید حتماً پیاده و پله پله رفت . در فضایی مملو از صفا و دوستی با یکدیگر خداحافظی کردند .
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
1- مهرداد رحیمی با داستانک «صدا را می شنوی » نفر اول بخش ویژه از آباده فارس از انجمن داستان نویسان .
2- سعید رضا میر حسینی با داستانک «خوشبخت ترین گله ی دنیا» نفر دوم بخش ویژه از شهر بابک کرمان .
3- صدیقه کرد زنگنه با داستانک «به محمد ... به محمد ...» نفر سوم بخش ویژه از رامهرمز خوزستان .
7 نفر تقدیری های بخش ویژه
1- مهدی فتلاوی
2- زینب چوبینه
3- یاسر شاه حسینی
4- عزت اله صدیقی
5- راحله دانشور
6- رحیمه فلاح
7- فاطمه بهمنی
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش آزاد
1-حمید حیدری سورشجانی با داستانک «قلب منی » از مسجد سلیمان خوزستان نفر اول
2-احمد ایثارگر با داستانک «مادر » از آباده فارس انجمن خوشنویسان نفر دوم
3-آرزو مهبودی با داستانک «هدیه» نفر سوم از شیراز فارس
7 نفر تقدیری ها ی بخش آزاد
1- کریم رنجبر
2- مریم چوبینه
3- بهرام فیروزی
4- پروین برهان شهرمیانی
5- الهام رستمی
6- فاطمه صفایی
7- مهدی زارع
نمونه داستان های بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
صدا را می شنوی ؟
کمی خسته شده ام اما خستگی اش هم شیرین است . نفس هایم به شماره می افتد . آیا کسی می شنود؟ به اطرافم نگاه می کنم ، پر از آدم هایی است که صف کشیده اند برای نماز خواندن ، حتی یک رکعت . می گویند در چنین جایی ثوابش خیلی زیاد است . خوانده ام ؛ بارها خوانده ام که صداها هیچگاه از بین نمی روند و من در اینجا دنبال صدا می گردم ، بخوان ، محمد بخوان به نام پروردگارت ...
مهرداد رحیمی
خوشبخت ترین گله دنیا
روزی که چوپان جدید مسئول چراندن ما شد همه ناراحت شدیم . آخر کودکی کم تجربه چگونه می توانست مسئولیت گله ای به بزرگی ما را عهده دار شود ؟ این سئوال همه بود ! اگر گرگ حمله کند چگونه می تواند از خودش و ما دفاع کند ؟ اصلاً آیا چراگاهی پر آب و علف سراغ دارد ؟ او کودک است خودش خیلی زود خسته می شود ، آیا می تواند آفتاب سوزان صحرا را تحمل کند ؟ و...
اما روز به روز فربه تر می شدیم ! بیشتر شیر می دادیم ! بره های بیشتری به دنیا می آوردیم سیر نمی شدیم ! هر جا پا می گذاشت پر از علف های تازه بود که هر چه قدر می خوردیم سیر نمی شدیم ! ولی یک سئوال ذهنمان را مشغول کرده بود .
چرا خسته نمی شود ؟ چرا از گرما شکایت نمی کند ؟
یک روز تصمیم گرفتم کمتر بخورم و بیشتر سرم را بالا بگیرم و او را تماشا کنم . آن روز بود که متوجه شدم یک تکه ابر همیشه بالای سر محمد (ص) حرکت می کند . فریاد زدم ما خوشبخت ترین گله ی دنیا هستیم .
سعید رضا میر حسینی
به محمد ... به محمد
نزدیک سحر بود و صدای بلندگوهای مسجد با صدای گوشخراش مداح خواب را از چشمانم ربوده بود . صدبار به علی گفته بودم خانه را عوض کنیم . ناله های دختر 6 ساله ام که با بی زبانی دستم را به طرف یخچال می کشید ، غمم را دو چندان کرد . از دکتر و دعا و طلسم و تخم کبوتر ناامید شده بودم و ماه ها بود از خدا هم فاصله گرفته بودم . همانطور که انار را دانه دانه توی بشقابش میگذاشتم با بی توجهی جملات مداح را تکرار میکردم : یک یا الله ... یک یا الله ... آرامشی عجیب وجودم را فرا گرفت . به محمد ... به محمد ... از خود بی خود شده بودم که صدای کودکانه ای در گوشم تکرار شد . به محمد ... به محمد ... به محمد . به سجده افتادم .
صدیقه کرد زنگنه
نمونه داستان های بخش آزاد
قلب منی
گل ، که میدونم شقایق رو دوست داره ، اونم قرمز قرمز ، اینو از گلدون کنار تختش فهمیدم ؛ پس این واسه یه شاخه گل شقایق .
متولد ماه مهر و حدوداً بیست سال داره ، اینو هم از توی پرونده اش بیرن کشیدم پس اینم واسه بیست تا شمع .
فقط موندم کدوم روز و ساعت و دقیقه و ثانیه تولدش را بنویسم ؛ اونیکه به دنیا اومد یا اونیکه از دنیا رفت ؟ واسه اینکه دلخور نشه ، هر دو را می نویسم فقط با این تفاوت که اونیکه به دنیا دل داد ، بیرون قلب و اونیکه از دنی دل کند درست وسط قلب .
خب فقط مونده یه پیام تبریک : « تولدت مبارک قلب من »
از طرف عضو گیرنده حیدر حیدری سورشجانی
مادر
به چشمانش نگاه می کنم . پیرزن لچک به سر ، لاغر و نحیف توی کوچه ، جلوی خانه ، روی پله ها نشسته . انگارکه به چشمش آشنا آمده باشم یک مرتبه بلند می شود و تند و نفس نفس زنان می آید طرفم . نزدیکم می رسد . هیاهوی توی کوچه صدایش را محو تر می کند . سرم را جلوتر می برم . آنقدر نزدیک که خس خس سینه اش را به وضوح می شنوم . انگار بخواهد رازی را توی گوشم بگوید .
- «جواد رو می شناسی ؟ »
- سرم را بر می گردانم به طرفش و می گویم « نه ، پسرتونه ؟ »
- ها رودوم . دم غروب رفت سر قبر آقا سید علی . واسه خداحافظی . بعد رفت جنگ . پیر شدم . علیل شدم . کور شدم ، ولی هنوز نیومده . جواد رودم بود . جونم بود . تو نمی شناسیس ؟»
می گویم « نه » سرش را می اندازد زیر و با همان صدای لرزان زیر لب چیزی زمزمه می کند . بعد آرام قدم بر می دارد و لحظه لحظه از من دورتر می شود . روی پله های جلوی خانه می نشیند و سرش را می گرداند و انتهای کوچه را می پاید ...
احمد ایثارگر
هدیه
بچه ی سه ساله ام زل زده بود به یکی از مهمانهایمان که جانباز است و یک دست ندارد . با خجالت از جا بلند می شوم و بچه را بغل می کنم و می برمش توی هال و عروسکی را خیلی دوست دارد می دهم دستش که سرگرم شود . عروسک را با ذوق از دستم می گیرد و مشغول بازی با آن می شود . با خیال راحت بر می گردم پیش مهمان ها . اما هنوز چند دقیقه ای نگذشته دوباره بچه می آید و یاز مستقیم می رود سمت مهمان جانباز . قلبم می ریزد . نکند آبروریزی کند ؟ چیزی توی دستش است که آن را می گیرد به سمت مهمانمان و با لحن کودکانه اش می گوید : «بیا عمو ... برای تو ... » .
نگاه می کنم به دستهای بچه و ماتم می برد . توی دستش یکی از دستهای عروسکش است .
آرزو مهبودی
گزارشی کوتاه از اختتامیه جشنواره داستانک جنوب کشور در تاریخ 17/12/1391 به میزبانی شهرستان آباده
صبح روز پنج شنبه 17 اسفندماه بود ، باران چهره شهر را شسته بود و آفتاب درخشان می تابید . قدمها به سوی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آباده برداشته می شد . یکی یکی برگزیدگان جشنواره از شهرهای دور و نزدیک ، از استان های مختلف از راه می رسیدند .
کارگاه راس ساعت 9 صبح با حضور برگزیدگان و اعضای انجمن داستان نویسان آباده و همچنین هئیت داوران که متشکل بود از «حمیرا یزدان بخش ، لیلا برزگر و احمد اکبر پور » تشکیل شد .
فضایی بسیار گرم و صمیمی و دلنشین بود . خانم یزدان بخش مسئول انجمن و دبیر علمی جشنواره ، ضمن خوش آمد گویی به نویسندگان از کیفیت خوب آثار سخن گفت .
اختتامیه در بعدازظهر همان روز راس ساعت 16 در محل سالن آمفی تئاتر اداره ی ارشاد طی مراسم ویژه ای برگزار گردید . شایان ذکر است که در این مراسم جمع کثیری از بزرگان ، فرهیختگان ، هنرمندان و نویسندگان حضور داشتند و استقبال از مراسم اختتامیه بی نظیر بود . فرهاد یمین ریاست اداره ضمن خوش آمد گویی از تمام ارگان هایی که در برگزاری جشنواره مساعدت نمودند سپاسگزاری کرد .
مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد
اسلامی کل استان فارس ضمن ابراز خرسندی گفت « مشخص است که خانم یزدان بخش
با علاقه و پشتکار راه داستان نویسی را ادامه داده اند و از ایشان قدردانی
کرد . »
بیانیه هیئت داوران توسط خانم یزدان بخش قرائت شد . دراین بیانیه آمده بود :
«بسیار خرسندیم که اعلام کنیم در پی ارسال فراخوان جشنواره داستانک به 10 استان جنوبی کشور 1200 اثر از 400 نویسنده دریافت شد که این استقبال بی نظیر می باشد . هیئت داوران ضمن سپاسگزاری و قدردانی از سرورانی که برای جشنواره اثر ارسال کرده اند و با پوزش از تمام عزیزانی که آثارشان خیلی خوب بود اما نامشان در این لیست نیست ناگزیر به انتخاب شدند و البته داور اصلی بر داستان زندگی همه ی ما خداوند بزرگ است .» سپس از خردسال ترین شرکت کننده ها «رادمان و رادمهر آقا هادی » دو قلوهای بسیار مستعدی که کلاس اول ابتدایی هستند قدردانی شد و آن ها لوح سپاس و جوایزی دریافت کردند و در میان شور و التهاب حاضرین در جلسه نفرات برتر معرفی شدند .
در خاتمه برگزیدگان جشنواره و اعضای انجمن داستان نویسان با این باور که راه داستان نویسی را باید حتماً پیاده و پله پله رفت . در فضایی مملو از صفا و دوستی با یکدیگر خداحافظی کردند .
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
1- مهرداد رحیمی با داستانک «صدا را می شنوی » نفر اول بخش ویژه از آباده فارس از انجمن داستان نویسان .
2- سعید رضا میر حسینی با داستانک «خوشبخت ترین گله ی دنیا» نفر دوم بخش ویژه از شهر بابک کرمان .
3- صدیقه کرد زنگنه با داستانک «به محمد ... به محمد ...» نفر سوم بخش ویژه از رامهرمز خوزستان .
7 نفر تقدیری های بخش ویژه
1- مهدی فتلاوی
2- زینب چوبینه
3- یاسر شاه حسینی
4- عزت اله صدیقی
5- راحله دانشور
6- رحیمه فلاح
7- فاطمه بهمنی
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش آزاد
1-حمید حیدری سورشجانی با داستانک «قلب منی » از مسجد سلیمان خوزستان نفر اول
2-احمد ایثارگر با داستانک «مادر » از آباده فارس انجمن خوشنویسان نفر دوم
3-آرزو مهبودی با داستانک «هدیه» نفر سوم از شیراز فارس
7 نفر تقدیری ها ی بخش آزاد
1- کریم رنجبر
2- مریم چوبینه
3- بهرام فیروزی
4- پروین برهان شهرمیانی
5- الهام رستمی
6- فاطمه صفایی
7- مهدی زارع
نمونه داستان های بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
صدا را می شنوی ؟
کمی خسته شده ام اما خستگی اش هم شیرین است . نفس هایم به شماره می افتد . آیا کسی می شنود؟ به اطرافم نگاه می کنم ، پر از آدم هایی است که صف کشیده اند برای نماز خواندن ، حتی یک رکعت . می گویند در چنین جایی ثوابش خیلی زیاد است . خوانده ام ؛ بارها خوانده ام که صداها هیچگاه از بین نمی روند و من در اینجا دنبال صدا می گردم ، بخوان ، محمد بخوان به نام پروردگارت ...
مهرداد رحیمی
خوشبخت ترین گله دنیا
روزی که چوپان جدید مسئول چراندن ما شد همه ناراحت شدیم . آخر کودکی کم تجربه چگونه می توانست مسئولیت گله ای به بزرگی ما را عهده دار شود ؟ این سئوال همه بود ! اگر گرگ حمله کند چگونه می تواند از خودش و ما دفاع کند ؟ اصلاً آیا چراگاهی پر آب و علف سراغ دارد ؟ او کودک است خودش خیلی زود خسته می شود ، آیا می تواند آفتاب سوزان صحرا را تحمل کند ؟ و...
اما روز به روز فربه تر می شدیم ! بیشتر شیر می دادیم ! بره های بیشتری به دنیا می آوردیم سیر نمی شدیم ! هر جا پا می گذاشت پر از علف های تازه بود که هر چه قدر می خوردیم سیر نمی شدیم ! ولی یک سئوال ذهنمان را مشغول کرده بود .
چرا خسته نمی شود ؟ چرا از گرما شکایت نمی کند ؟
یک روز تصمیم گرفتم کمتر بخورم و بیشتر سرم را بالا بگیرم و او را تماشا کنم . آن روز بود که متوجه شدم یک تکه ابر همیشه بالای سر محمد (ص) حرکت می کند . فریاد زدم ما خوشبخت ترین گله ی دنیا هستیم .
سعید رضا میر حسینی
به محمد ... به محمد
نزدیک سحر بود و صدای بلندگوهای مسجد با صدای گوشخراش مداح خواب را از چشمانم ربوده بود . صدبار به علی گفته بودم خانه را عوض کنیم . ناله های دختر 6 ساله ام که با بی زبانی دستم را به طرف یخچال می کشید ، غمم را دو چندان کرد . از دکتر و دعا و طلسم و تخم کبوتر ناامید شده بودم و ماه ها بود از خدا هم فاصله گرفته بودم . همانطور که انار را دانه دانه توی بشقابش میگذاشتم با بی توجهی جملات مداح را تکرار میکردم : یک یا الله ... یک یا الله ... آرامشی عجیب وجودم را فرا گرفت . به محمد ... به محمد ... از خود بی خود شده بودم که صدای کودکانه ای در گوشم تکرار شد . به محمد ... به محمد ... به محمد . به سجده افتادم .
صدیقه کرد زنگنه
نمونه داستان های بخش آزاد
قلب منی
گل ، که میدونم شقایق رو دوست داره ، اونم قرمز قرمز ، اینو از گلدون کنار تختش فهمیدم ؛ پس این واسه یه شاخه گل شقایق .
متولد ماه مهر و حدوداً بیست سال داره ، اینو هم از توی پرونده اش بیرن کشیدم پس اینم واسه بیست تا شمع .
فقط موندم کدوم روز و ساعت و دقیقه و ثانیه تولدش را بنویسم ؛ اونیکه به دنیا اومد یا اونیکه از دنیا رفت ؟ واسه اینکه دلخور نشه ، هر دو را می نویسم فقط با این تفاوت که اونیکه به دنیا دل داد ، بیرون قلب و اونیکه از دنی دل کند درست وسط قلب .
خب فقط مونده یه پیام تبریک : « تولدت مبارک قلب من »
از طرف عضو گیرنده حیدر حیدری سورشجانی
مادر
به چشمانش نگاه می کنم . پیرزن لچک به سر ، لاغر و نحیف توی کوچه ، جلوی خانه ، روی پله ها نشسته . انگارکه به چشمش آشنا آمده باشم یک مرتبه بلند می شود و تند و نفس نفس زنان می آید طرفم . نزدیکم می رسد . هیاهوی توی کوچه صدایش را محو تر می کند . سرم را جلوتر می برم . آنقدر نزدیک که خس خس سینه اش را به وضوح می شنوم . انگار بخواهد رازی را توی گوشم بگوید .
- «جواد رو می شناسی ؟ »
- سرم را بر می گردانم به طرفش و می گویم « نه ، پسرتونه ؟ »
- ها رودوم . دم غروب رفت سر قبر آقا سید علی . واسه خداحافظی . بعد رفت جنگ . پیر شدم . علیل شدم . کور شدم ، ولی هنوز نیومده . جواد رودم بود . جونم بود . تو نمی شناسیس ؟»
می گویم « نه » سرش را می اندازد زیر و با همان صدای لرزان زیر لب چیزی زمزمه می کند . بعد آرام قدم بر می دارد و لحظه لحظه از من دورتر می شود . روی پله های جلوی خانه می نشیند و سرش را می گرداند و انتهای کوچه را می پاید ...
احمد ایثارگر
هدیه
بچه ی سه ساله ام زل زده بود به یکی از مهمانهایمان که جانباز است و یک دست ندارد . با خجالت از جا بلند می شوم و بچه را بغل می کنم و می برمش توی هال و عروسکی را خیلی دوست دارد می دهم دستش که سرگرم شود . عروسک را با ذوق از دستم می گیرد و مشغول بازی با آن می شود . با خیال راحت بر می گردم پیش مهمان ها . اما هنوز چند دقیقه ای نگذشته دوباره بچه می آید و یاز مستقیم می رود سمت مهمان جانباز . قلبم می ریزد . نکند آبروریزی کند ؟ چیزی توی دستش است که آن را می گیرد به سمت مهمانمان و با لحن کودکانه اش می گوید : «بیا عمو ... برای تو ... » .
نگاه می کنم به دستهای بچه و ماتم می برد . توی دستش یکی از دستهای عروسکش است .
آرزو مهبودی
گزارشی کوتاه از اختتامیه جشنواره داستانک جنوب کشور در تاریخ 17/12/1391 به میزبانی شهرستان آباده
صبح روز پنج شنبه 17 اسفندماه بود ، باران چهره شهر را شسته بود و آفتاب درخشان می تابید . قدمها به سوی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آباده برداشته می شد . یکی یکی برگزیدگان جشنواره از شهرهای دور و نزدیک ، از استان های مختلف از راه می رسیدند .
کارگاه راس ساعت 9 صبح با حضور برگزیدگان و اعضای انجمن داستان نویسان آباده و همچنین هئیت داوران که متشکل بود از «حمیرا یزدان بخش ، لیلا برزگر و احمد اکبر پور » تشکیل شد .
فضایی بسیار گرم و صمیمی و دلنشین بود . خانم یزدان بخش مسئول انجمن و دبیر علمی جشنواره ، ضمن خوش آمد گویی به نویسندگان از کیفیت خوب آثار سخن گفت .
اختتامیه در بعدازظهر همان روز راس ساعت 16 در محل سالن آمفی تئاتر اداره ی ارشاد طی مراسم ویژه ای برگزار گردید . شایان ذکر است که در این مراسم جمع کثیری از بزرگان ، فرهیختگان ، هنرمندان و نویسندگان حضور داشتند و استقبال از مراسم اختتامیه بی نظیر بود . فرهاد یمین ریاست اداره ضمن خوش آمد گویی از تمام ارگان هایی که در برگزاری جشنواره مساعدت نمودند سپاسگزاری کرد .
مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد
اسلامی کل استان فارس ضمن ابراز خرسندی گفت « مشخص است که خانم یزدان بخش
با علاقه و پشتکار راه داستان نویسی را ادامه داده اند و از ایشان قدردانی
کرد . »
بیانیه هیئت داوران توسط خانم یزدان بخش قرائت شد . دراین بیانیه آمده بود :
«بسیار خرسندیم که اعلام کنیم در پی ارسال فراخوان جشنواره داستانک به 10 استان جنوبی کشور 1200 اثر از 400 نویسنده دریافت شد که این استقبال بی نظیر می باشد . هیئت داوران ضمن سپاسگزاری و قدردانی از سرورانی که برای جشنواره اثر ارسال کرده اند و با پوزش از تمام عزیزانی که آثارشان خیلی خوب بود اما نامشان در این لیست نیست ناگزیر به انتخاب شدند و البته داور اصلی بر داستان زندگی همه ی ما خداوند بزرگ است .» سپس از خردسال ترین شرکت کننده ها «رادمان و رادمهر آقا هادی » دو قلوهای بسیار مستعدی که کلاس اول ابتدایی هستند قدردانی شد و آن ها لوح سپاس و جوایزی دریافت کردند و در میان شور و التهاب حاضرین در جلسه نفرات برتر معرفی شدند .
در خاتمه برگزیدگان جشنواره و اعضای انجمن داستان نویسان با این باور که راه داستان نویسی را باید حتماً پیاده و پله پله رفت . در فضایی مملو از صفا و دوستی با یکدیگر خداحافظی کردند .
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
1- مهرداد رحیمی با داستانک «صدا را می شنوی » نفر اول بخش ویژه از آباده فارس از انجمن داستان نویسان .
2- سعید رضا میر حسینی با داستانک «خوشبخت ترین گله ی دنیا» نفر دوم بخش ویژه از شهر بابک کرمان .
3- صدیقه کرد زنگنه با داستانک «به محمد ... به محمد ...» نفر سوم بخش ویژه از رامهرمز خوزستان .
7 نفر تقدیری های بخش ویژه
1- مهدی فتلاوی
2- زینب چوبینه
3- یاسر شاه حسینی
4- عزت اله صدیقی
5- راحله دانشور
6- رحیمه فلاح
7- فاطمه بهمنی
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش آزاد
1-حمید حیدری سورشجانی با داستانک «قلب منی » از مسجد سلیمان خوزستان نفر اول
2-احمد ایثارگر با داستانک «مادر » از آباده فارس انجمن خوشنویسان نفر دوم
3-آرزو مهبودی با داستانک «هدیه» نفر سوم از شیراز فارس
7 نفر تقدیری ها ی بخش آزاد
1- کریم رنجبر
2- مریم چوبینه
3- بهرام فیروزی
4- پروین برهان شهرمیانی
5- الهام رستمی
6- فاطمه صفایی
7- مهدی زارع
نمونه داستان های بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
صدا را می شنوی ؟
کمی خسته شده ام اما خستگی اش هم شیرین است . نفس هایم به شماره می افتد . آیا کسی می شنود؟ به اطرافم نگاه می کنم ، پر از آدم هایی است که صف کشیده اند برای نماز خواندن ، حتی یک رکعت . می گویند در چنین جایی ثوابش خیلی زیاد است . خوانده ام ؛ بارها خوانده ام که صداها هیچگاه از بین نمی روند و من در اینجا دنبال صدا می گردم ، بخوان ، محمد بخوان به نام پروردگارت ...
مهرداد رحیمی
خوشبخت ترین گله دنیا
روزی که چوپان جدید مسئول چراندن ما شد همه ناراحت شدیم . آخر کودکی کم تجربه چگونه می توانست مسئولیت گله ای به بزرگی ما را عهده دار شود ؟ این سئوال همه بود ! اگر گرگ حمله کند چگونه می تواند از خودش و ما دفاع کند ؟ اصلاً آیا چراگاهی پر آب و علف سراغ دارد ؟ او کودک است خودش خیلی زود خسته می شود ، آیا می تواند آفتاب سوزان صحرا را تحمل کند ؟ و...
اما روز به روز فربه تر می شدیم ! بیشتر شیر می دادیم ! بره های بیشتری به دنیا می آوردیم سیر نمی شدیم ! هر جا پا می گذاشت پر از علف های تازه بود که هر چه قدر می خوردیم سیر نمی شدیم ! ولی یک سئوال ذهنمان را مشغول کرده بود .
چرا خسته نمی شود ؟ چرا از گرما شکایت نمی کند ؟
یک روز تصمیم گرفتم کمتر بخورم و بیشتر سرم را بالا بگیرم و او را تماشا کنم . آن روز بود که متوجه شدم یک تکه ابر همیشه بالای سر محمد (ص) حرکت می کند . فریاد زدم ما خوشبخت ترین گله ی دنیا هستیم .
سعید رضا میر حسینی
به محمد ... به محمد
نزدیک سحر بود و صدای بلندگوهای مسجد با صدای گوشخراش مداح خواب را از چشمانم ربوده بود . صدبار به علی گفته بودم خانه را عوض کنیم . ناله های دختر 6 ساله ام که با بی زبانی دستم را به طرف یخچال می کشید ، غمم را دو چندان کرد . از دکتر و دعا و طلسم و تخم کبوتر ناامید شده بودم و ماه ها بود از خدا هم فاصله گرفته بودم . همانطور که انار را دانه دانه توی بشقابش میگذاشتم با بی توجهی جملات مداح را تکرار میکردم : یک یا الله ... یک یا الله ... آرامشی عجیب وجودم را فرا گرفت . به محمد ... به محمد ... از خود بی خود شده بودم که صدای کودکانه ای در گوشم تکرار شد . به محمد ... به محمد ... به محمد . به سجده افتادم .
صدیقه کرد زنگنه
نمونه داستان های بخش آزاد
قلب منی
گل ، که میدونم شقایق رو دوست داره ، اونم قرمز قرمز ، اینو از گلدون کنار تختش فهمیدم ؛ پس این واسه یه شاخه گل شقایق .
متولد ماه مهر و حدوداً بیست سال داره ، اینو هم از توی پرونده اش بیرن کشیدم پس اینم واسه بیست تا شمع .
فقط موندم کدوم روز و ساعت و دقیقه و ثانیه تولدش را بنویسم ؛ اونیکه به دنیا اومد یا اونیکه از دنیا رفت ؟ واسه اینکه دلخور نشه ، هر دو را می نویسم فقط با این تفاوت که اونیکه به دنیا دل داد ، بیرون قلب و اونیکه از دنی دل کند درست وسط قلب .
خب فقط مونده یه پیام تبریک : « تولدت مبارک قلب من »
از طرف عضو گیرنده حیدر حیدری سورشجانی
مادر
به چشمانش نگاه می کنم . پیرزن لچک به سر ، لاغر و نحیف توی کوچه ، جلوی خانه ، روی پله ها نشسته . انگارکه به چشمش آشنا آمده باشم یک مرتبه بلند می شود و تند و نفس نفس زنان می آید طرفم . نزدیکم می رسد . هیاهوی توی کوچه صدایش را محو تر می کند . سرم را جلوتر می برم . آنقدر نزدیک که خس خس سینه اش را به وضوح می شنوم . انگار بخواهد رازی را توی گوشم بگوید .
- «جواد رو می شناسی ؟ »
- سرم را بر می گردانم به طرفش و می گویم « نه ، پسرتونه ؟ »
- ها رودوم . دم غروب رفت سر قبر آقا سید علی . واسه خداحافظی . بعد رفت جنگ . پیر شدم . علیل شدم . کور شدم ، ولی هنوز نیومده . جواد رودم بود . جونم بود . تو نمی شناسیس ؟»
می گویم « نه » سرش را می اندازد زیر و با همان صدای لرزان زیر لب چیزی زمزمه می کند . بعد آرام قدم بر می دارد و لحظه لحظه از من دورتر می شود . روی پله های جلوی خانه می نشیند و سرش را می گرداند و انتهای کوچه را می پاید ...
احمد ایثارگر
هدیه
بچه ی سه ساله ام زل زده بود به یکی از مهمانهایمان که جانباز است و یک دست ندارد . با خجالت از جا بلند می شوم و بچه را بغل می کنم و می برمش توی هال و عروسکی را خیلی دوست دارد می دهم دستش که سرگرم شود . عروسک را با ذوق از دستم می گیرد و مشغول بازی با آن می شود . با خیال راحت بر می گردم پیش مهمان ها . اما هنوز چند دقیقه ای نگذشته دوباره بچه می آید و یاز مستقیم می رود سمت مهمان جانباز . قلبم می ریزد . نکند آبروریزی کند ؟ چیزی توی دستش است که آن را می گیرد به سمت مهمانمان و با لحن کودکانه اش می گوید : «بیا عمو ... برای تو ... » .
نگاه می کنم به دستهای بچه و ماتم می برد . توی دستش یکی از دستهای عروسکش است .
آرزو مهبودی
گزارشی کوتاه از اختتامیه جشنواره داستانک جنوب کشور در تاریخ 17/12/1391 به میزبانی شهرستان آباده
صبح روز پنج شنبه 17 اسفندماه بود ، باران چهره شهر را شسته بود و آفتاب درخشان می تابید . قدمها به سوی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آباده برداشته می شد . یکی یکی برگزیدگان جشنواره از شهرهای دور و نزدیک ، از استان های مختلف از راه می رسیدند .
کارگاه راس ساعت 9 صبح با حضور برگزیدگان و اعضای انجمن داستان نویسان آباده و همچنین هئیت داوران که متشکل بود از «حمیرا یزدان بخش ، لیلا برزگر و احمد اکبر پور » تشکیل شد .
فضایی بسیار گرم و صمیمی و دلنشین بود . خانم یزدان بخش مسئول انجمن و دبیر علمی جشنواره ، ضمن خوش آمد گویی به نویسندگان از کیفیت خوب آثار سخن گفت .
اختتامیه در بعدازظهر همان روز راس ساعت 16 در محل سالن آمفی تئاتر اداره ی ارشاد طی مراسم ویژه ای برگزار گردید . شایان ذکر است که در این مراسم جمع کثیری از بزرگان ، فرهیختگان ، هنرمندان و نویسندگان حضور داشتند و استقبال از مراسم اختتامیه بی نظیر بود . فرهاد یمین ریاست اداره ضمن خوش آمد گویی از تمام ارگان هایی که در برگزاری جشنواره مساعدت نمودند سپاسگزاری کرد .
مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد
اسلامی کل استان فارس ضمن ابراز خرسندی گفت « مشخص است که خانم یزدان بخش
با علاقه و پشتکار راه داستان نویسی را ادامه داده اند و از ایشان قدردانی
کرد . »
بیانیه هیئت داوران توسط خانم یزدان بخش قرائت شد . دراین بیانیه آمده بود :
«بسیار خرسندیم که اعلام کنیم در پی ارسال فراخوان جشنواره داستانک به 10 استان جنوبی کشور 1200 اثر از 400 نویسنده دریافت شد که این استقبال بی نظیر می باشد . هیئت داوران ضمن سپاسگزاری و قدردانی از سرورانی که برای جشنواره اثر ارسال کرده اند و با پوزش از تمام عزیزانی که آثارشان خیلی خوب بود اما نامشان در این لیست نیست ناگزیر به انتخاب شدند و البته داور اصلی بر داستان زندگی همه ی ما خداوند بزرگ است .» سپس از خردسال ترین شرکت کننده ها «رادمان و رادمهر آقا هادی » دو قلوهای بسیار مستعدی که کلاس اول ابتدایی هستند قدردانی شد و آن ها لوح سپاس و جوایزی دریافت کردند و در میان شور و التهاب حاضرین در جلسه نفرات برتر معرفی شدند .
در خاتمه برگزیدگان جشنواره و اعضای انجمن داستان نویسان با این باور که راه داستان نویسی را باید حتماً پیاده و پله پله رفت . در فضایی مملو از صفا و دوستی با یکدیگر خداحافظی کردند .
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
1- مهرداد رحیمی با داستانک «صدا را می شنوی » نفر اول بخش ویژه از آباده فارس از انجمن داستان نویسان .
2- سعید رضا میر حسینی با داستانک «خوشبخت ترین گله ی دنیا» نفر دوم بخش ویژه از شهر بابک کرمان .
3- صدیقه کرد زنگنه با داستانک «به محمد ... به محمد ...» نفر سوم بخش ویژه از رامهرمز خوزستان .
7 نفر تقدیری های بخش ویژه
1- مهدی فتلاوی
2- زینب چوبینه
3- یاسر شاه حسینی
4- عزت اله صدیقی
5- راحله دانشور
6- رحیمه فلاح
7- فاطمه بهمنی
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش آزاد
1-حمید حیدری سورشجانی با داستانک «قلب منی » از مسجد سلیمان خوزستان نفر اول
2-احمد ایثارگر با داستانک «مادر » از آباده فارس انجمن خوشنویسان نفر دوم
3-آرزو مهبودی با داستانک «هدیه» نفر سوم از شیراز فارس
7 نفر تقدیری ها ی بخش آزاد
1- کریم رنجبر
2- مریم چوبینه
3- بهرام فیروزی
4- پروین برهان شهرمیانی
5- الهام رستمی
6- فاطمه صفایی
7- مهدی زارع
نمونه داستان های بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
صدا را می شنوی ؟
کمی خسته شده ام اما خستگی اش هم شیرین است . نفس هایم به شماره می افتد . آیا کسی می شنود؟ به اطرافم نگاه می کنم ، پر از آدم هایی است که صف کشیده اند برای نماز خواندن ، حتی یک رکعت . می گویند در چنین جایی ثوابش خیلی زیاد است . خوانده ام ؛ بارها خوانده ام که صداها هیچگاه از بین نمی روند و من در اینجا دنبال صدا می گردم ، بخوان ، محمد بخوان به نام پروردگارت ...
مهرداد رحیمی
خوشبخت ترین گله دنیا
روزی که چوپان جدید مسئول چراندن ما شد همه ناراحت شدیم . آخر کودکی کم تجربه چگونه می توانست مسئولیت گله ای به بزرگی ما را عهده دار شود ؟ این سئوال همه بود ! اگر گرگ حمله کند چگونه می تواند از خودش و ما دفاع کند ؟ اصلاً آیا چراگاهی پر آب و علف سراغ دارد ؟ او کودک است خودش خیلی زود خسته می شود ، آیا می تواند آفتاب سوزان صحرا را تحمل کند ؟ و...
اما روز به روز فربه تر می شدیم ! بیشتر شیر می دادیم ! بره های بیشتری به دنیا می آوردیم سیر نمی شدیم ! هر جا پا می گذاشت پر از علف های تازه بود که هر چه قدر می خوردیم سیر نمی شدیم ! ولی یک سئوال ذهنمان را مشغول کرده بود .
چرا خسته نمی شود ؟ چرا از گرما شکایت نمی کند ؟
یک روز تصمیم گرفتم کمتر بخورم و بیشتر سرم را بالا بگیرم و او را تماشا کنم . آن روز بود که متوجه شدم یک تکه ابر همیشه بالای سر محمد (ص) حرکت می کند . فریاد زدم ما خوشبخت ترین گله ی دنیا هستیم .
سعید رضا میر حسینی
به محمد ... به محمد
نزدیک سحر بود و صدای بلندگوهای مسجد با صدای گوشخراش مداح خواب را از چشمانم ربوده بود . صدبار به علی گفته بودم خانه را عوض کنیم . ناله های دختر 6 ساله ام که با بی زبانی دستم را به طرف یخچال می کشید ، غمم را دو چندان کرد . از دکتر و دعا و طلسم و تخم کبوتر ناامید شده بودم و ماه ها بود از خدا هم فاصله گرفته بودم . همانطور که انار را دانه دانه توی بشقابش میگذاشتم با بی توجهی جملات مداح را تکرار میکردم : یک یا الله ... یک یا الله ... آرامشی عجیب وجودم را فرا گرفت . به محمد ... به محمد ... از خود بی خود شده بودم که صدای کودکانه ای در گوشم تکرار شد . به محمد ... به محمد ... به محمد . به سجده افتادم .
صدیقه کرد زنگنه
نمونه داستان های بخش آزاد
قلب منی
گل ، که میدونم شقایق رو دوست داره ، اونم قرمز قرمز ، اینو از گلدون کنار تختش فهمیدم ؛ پس این واسه یه شاخه گل شقایق .
متولد ماه مهر و حدوداً بیست سال داره ، اینو هم از توی پرونده اش بیرن کشیدم پس اینم واسه بیست تا شمع .
فقط موندم کدوم روز و ساعت و دقیقه و ثانیه تولدش را بنویسم ؛ اونیکه به دنیا اومد یا اونیکه از دنیا رفت ؟ واسه اینکه دلخور نشه ، هر دو را می نویسم فقط با این تفاوت که اونیکه به دنیا دل داد ، بیرون قلب و اونیکه از دنی دل کند درست وسط قلب .
خب فقط مونده یه پیام تبریک : « تولدت مبارک قلب من »
از طرف عضو گیرنده حیدر حیدری سورشجانی
مادر
به چشمانش نگاه می کنم . پیرزن لچک به سر ، لاغر و نحیف توی کوچه ، جلوی خانه ، روی پله ها نشسته . انگارکه به چشمش آشنا آمده باشم یک مرتبه بلند می شود و تند و نفس نفس زنان می آید طرفم . نزدیکم می رسد . هیاهوی توی کوچه صدایش را محو تر می کند . سرم را جلوتر می برم . آنقدر نزدیک که خس خس سینه اش را به وضوح می شنوم . انگار بخواهد رازی را توی گوشم بگوید .
- «جواد رو می شناسی ؟ »
- سرم را بر می گردانم به طرفش و می گویم « نه ، پسرتونه ؟ »
- ها رودوم . دم غروب رفت سر قبر آقا سید علی . واسه خداحافظی . بعد رفت جنگ . پیر شدم . علیل شدم . کور شدم ، ولی هنوز نیومده . جواد رودم بود . جونم بود . تو نمی شناسیس ؟»
می گویم « نه » سرش را می اندازد زیر و با همان صدای لرزان زیر لب چیزی زمزمه می کند . بعد آرام قدم بر می دارد و لحظه لحظه از من دورتر می شود . روی پله های جلوی خانه می نشیند و سرش را می گرداند و انتهای کوچه را می پاید ...
احمد ایثارگر
هدیه
بچه ی سه ساله ام زل زده بود به یکی از مهمانهایمان که جانباز است و یک دست ندارد . با خجالت از جا بلند می شوم و بچه را بغل می کنم و می برمش توی هال و عروسکی را خیلی دوست دارد می دهم دستش که سرگرم شود . عروسک را با ذوق از دستم می گیرد و مشغول بازی با آن می شود . با خیال راحت بر می گردم پیش مهمان ها . اما هنوز چند دقیقه ای نگذشته دوباره بچه می آید و یاز مستقیم می رود سمت مهمان جانباز . قلبم می ریزد . نکند آبروریزی کند ؟ چیزی توی دستش است که آن را می گیرد به سمت مهمانمان و با لحن کودکانه اش می گوید : «بیا عمو ... برای تو ... » .
نگاه می کنم به دستهای بچه و ماتم می برد . توی دستش یکی از دستهای عروسکش است .
آرزو مهبودی
گزارشی کوتاه از اختتامیه جشنواره داستانک جنوب کشور در تاریخ 17/12/1391 به میزبانی شهرستان آباده
صبح روز پنج شنبه 17 اسفندماه بود ، باران چهره شهر را شسته بود و آفتاب درخشان می تابید . قدمها به سوی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آباده برداشته می شد . یکی یکی برگزیدگان جشنواره از شهرهای دور و نزدیک ، از استان های مختلف از راه می رسیدند .
کارگاه راس ساعت 9 صبح با حضور برگزیدگان و اعضای انجمن داستان نویسان آباده و همچنین هئیت داوران که متشکل بود از «حمیرا یزدان بخش ، لیلا برزگر و احمد اکبر پور » تشکیل شد .
فضایی بسیار گرم و صمیمی و دلنشین بود . خانم یزدان بخش مسئول انجمن و دبیر علمی جشنواره ، ضمن خوش آمد گویی به نویسندگان از کیفیت خوب آثار سخن گفت .
اختتامیه در بعدازظهر همان روز راس ساعت 16 در محل سالن آمفی تئاتر اداره ی ارشاد طی مراسم ویژه ای برگزار گردید . شایان ذکر است که در این مراسم جمع کثیری از بزرگان ، فرهیختگان ، هنرمندان و نویسندگان حضور داشتند و استقبال از مراسم اختتامیه بی نظیر بود . فرهاد یمین ریاست اداره ضمن خوش آمد گویی از تمام ارگان هایی که در برگزاری جشنواره مساعدت نمودند سپاسگزاری کرد .
مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد
اسلامی کل استان فارس ضمن ابراز خرسندی گفت « مشخص است که خانم یزدان بخش
با علاقه و پشتکار راه داستان نویسی را ادامه داده اند و از ایشان قدردانی
کرد . »
بیانیه هیئت داوران توسط خانم یزدان بخش قرائت شد . دراین بیانیه آمده بود :
«بسیار خرسندیم که اعلام کنیم در پی ارسال فراخوان جشنواره داستانک به 10 استان جنوبی کشور 1200 اثر از 400 نویسنده دریافت شد که این استقبال بی نظیر می باشد . هیئت داوران ضمن سپاسگزاری و قدردانی از سرورانی که برای جشنواره اثر ارسال کرده اند و با پوزش از تمام عزیزانی که آثارشان خیلی خوب بود اما نامشان در این لیست نیست ناگزیر به انتخاب شدند و البته داور اصلی بر داستان زندگی همه ی ما خداوند بزرگ است .» سپس از خردسال ترین شرکت کننده ها «رادمان و رادمهر آقا هادی » دو قلوهای بسیار مستعدی که کلاس اول ابتدایی هستند قدردانی شد و آن ها لوح سپاس و جوایزی دریافت کردند و در میان شور و التهاب حاضرین در جلسه نفرات برتر معرفی شدند .
در خاتمه برگزیدگان جشنواره و اعضای انجمن داستان نویسان با این باور که راه داستان نویسی را باید حتماً پیاده و پله پله رفت . در فضایی مملو از صفا و دوستی با یکدیگر خداحافظی کردند .
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
1- مهرداد رحیمی با داستانک «صدا را می شنوی » نفر اول بخش ویژه از آباده فارس از انجمن داستان نویسان .
2- سعید رضا میر حسینی با داستانک «خوشبخت ترین گله ی دنیا» نفر دوم بخش ویژه از شهر بابک کرمان .
3- صدیقه کرد زنگنه با داستانک «به محمد ... به محمد ...» نفر سوم بخش ویژه از رامهرمز خوزستان .
7 نفر تقدیری های بخش ویژه
1- مهدی فتلاوی
2- زینب چوبینه
3- یاسر شاه حسینی
4- عزت اله صدیقی
5- راحله دانشور
6- رحیمه فلاح
7- فاطمه بهمنی
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش آزاد
1-حمید حیدری سورشجانی با داستانک «قلب منی » از مسجد سلیمان خوزستان نفر اول
2-احمد ایثارگر با داستانک «مادر » از آباده فارس انجمن خوشنویسان نفر دوم
3-آرزو مهبودی با داستانک «هدیه» نفر سوم از شیراز فارس
7 نفر تقدیری ها ی بخش آزاد
1- کریم رنجبر
2- مریم چوبینه
3- بهرام فیروزی
4- پروین برهان شهرمیانی
5- الهام رستمی
6- فاطمه صفایی
7- مهدی زارع
نمونه داستان های بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
صدا را می شنوی ؟
کمی خسته شده ام اما خستگی اش هم شیرین است . نفس هایم به شماره می افتد . آیا کسی می شنود؟ به اطرافم نگاه می کنم ، پر از آدم هایی است که صف کشیده اند برای نماز خواندن ، حتی یک رکعت . می گویند در چنین جایی ثوابش خیلی زیاد است . خوانده ام ؛ بارها خوانده ام که صداها هیچگاه از بین نمی روند و من در اینجا دنبال صدا می گردم ، بخوان ، محمد بخوان به نام پروردگارت ...
مهرداد رحیمی
خوشبخت ترین گله دنیا
روزی که چوپان جدید مسئول چراندن ما شد همه ناراحت شدیم . آخر کودکی کم تجربه چگونه می توانست مسئولیت گله ای به بزرگی ما را عهده دار شود ؟ این سئوال همه بود ! اگر گرگ حمله کند چگونه می تواند از خودش و ما دفاع کند ؟ اصلاً آیا چراگاهی پر آب و علف سراغ دارد ؟ او کودک است خودش خیلی زود خسته می شود ، آیا می تواند آفتاب سوزان صحرا را تحمل کند ؟ و...
اما روز به روز فربه تر می شدیم ! بیشتر شیر می دادیم ! بره های بیشتری به دنیا می آوردیم سیر نمی شدیم ! هر جا پا می گذاشت پر از علف های تازه بود که هر چه قدر می خوردیم سیر نمی شدیم ! ولی یک سئوال ذهنمان را مشغول کرده بود .
چرا خسته نمی شود ؟ چرا از گرما شکایت نمی کند ؟
یک روز تصمیم گرفتم کمتر بخورم و بیشتر سرم را بالا بگیرم و او را تماشا کنم . آن روز بود که متوجه شدم یک تکه ابر همیشه بالای سر محمد (ص) حرکت می کند . فریاد زدم ما خوشبخت ترین گله ی دنیا هستیم .
سعید رضا میر حسینی
به محمد ... به محمد
نزدیک سحر بود و صدای بلندگوهای مسجد با صدای گوشخراش مداح خواب را از چشمانم ربوده بود . صدبار به علی گفته بودم خانه را عوض کنیم . ناله های دختر 6 ساله ام که با بی زبانی دستم را به طرف یخچال می کشید ، غمم را دو چندان کرد . از دکتر و دعا و طلسم و تخم کبوتر ناامید شده بودم و ماه ها بود از خدا هم فاصله گرفته بودم . همانطور که انار را دانه دانه توی بشقابش میگذاشتم با بی توجهی جملات مداح را تکرار میکردم : یک یا الله ... یک یا الله ... آرامشی عجیب وجودم را فرا گرفت . به محمد ... به محمد ... از خود بی خود شده بودم که صدای کودکانه ای در گوشم تکرار شد . به محمد ... به محمد ... به محمد . به سجده افتادم .
صدیقه کرد زنگنه
نمونه داستان های بخش آزاد
قلب منی
گل ، که میدونم شقایق رو دوست داره ، اونم قرمز قرمز ، اینو از گلدون کنار تختش فهمیدم ؛ پس این واسه یه شاخه گل شقایق .
متولد ماه مهر و حدوداً بیست سال داره ، اینو هم از توی پرونده اش بیرن کشیدم پس اینم واسه بیست تا شمع .
فقط موندم کدوم روز و ساعت و دقیقه و ثانیه تولدش را بنویسم ؛ اونیکه به دنیا اومد یا اونیکه از دنیا رفت ؟ واسه اینکه دلخور نشه ، هر دو را می نویسم فقط با این تفاوت که اونیکه به دنیا دل داد ، بیرون قلب و اونیکه از دنی دل کند درست وسط قلب .
خب فقط مونده یه پیام تبریک : « تولدت مبارک قلب من »
از طرف عضو گیرنده حیدر حیدری سورشجانی
مادر
به چشمانش نگاه می کنم . پیرزن لچک به سر ، لاغر و نحیف توی کوچه ، جلوی خانه ، روی پله ها نشسته . انگارکه به چشمش آشنا آمده باشم یک مرتبه بلند می شود و تند و نفس نفس زنان می آید طرفم . نزدیکم می رسد . هیاهوی توی کوچه صدایش را محو تر می کند . سرم را جلوتر می برم . آنقدر نزدیک که خس خس سینه اش را به وضوح می شنوم . انگار بخواهد رازی را توی گوشم بگوید .
- «جواد رو می شناسی ؟ »
- سرم را بر می گردانم به طرفش و می گویم « نه ، پسرتونه ؟ »
- ها رودوم . دم غروب رفت سر قبر آقا سید علی . واسه خداحافظی . بعد رفت جنگ . پیر شدم . علیل شدم . کور شدم ، ولی هنوز نیومده . جواد رودم بود . جونم بود . تو نمی شناسیس ؟»
می گویم « نه » سرش را می اندازد زیر و با همان صدای لرزان زیر لب چیزی زمزمه می کند . بعد آرام قدم بر می دارد و لحظه لحظه از من دورتر می شود . روی پله های جلوی خانه می نشیند و سرش را می گرداند و انتهای کوچه را می پاید ...
احمد ایثارگر
هدیه
بچه ی سه ساله ام زل زده بود به یکی از مهمانهایمان که جانباز است و یک دست ندارد . با خجالت از جا بلند می شوم و بچه را بغل می کنم و می برمش توی هال و عروسکی را خیلی دوست دارد می دهم دستش که سرگرم شود . عروسک را با ذوق از دستم می گیرد و مشغول بازی با آن می شود . با خیال راحت بر می گردم پیش مهمان ها . اما هنوز چند دقیقه ای نگذشته دوباره بچه می آید و یاز مستقیم می رود سمت مهمان جانباز . قلبم می ریزد . نکند آبروریزی کند ؟ چیزی توی دستش است که آن را می گیرد به سمت مهمانمان و با لحن کودکانه اش می گوید : «بیا عمو ... برای تو ... » .
نگاه می کنم به دستهای بچه و ماتم می برد . توی دستش یکی از دستهای عروسکش است .
آرزو مهبودی
گزارشی کوتاه از اختتامیه جشنواره داستانک جنوب کشور در تاریخ 17/12/1391 به میزبانی شهرستان آباده
صبح روز پنج شنبه 17 اسفندماه بود ، باران چهره شهر را شسته بود و آفتاب درخشان می تابید . قدمها به سوی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آباده برداشته می شد . یکی یکی برگزیدگان جشنواره از شهرهای دور و نزدیک ، از استان های مختلف از راه می رسیدند .
کارگاه راس ساعت 9 صبح با حضور برگزیدگان و اعضای انجمن داستان نویسان آباده و همچنین هئیت داوران که متشکل بود از «حمیرا یزدان بخش ، لیلا برزگر و احمد اکبر پور » تشکیل شد .
فضایی بسیار گرم و صمیمی و دلنشین بود . خانم یزدان بخش مسئول انجمن و دبیر علمی جشنواره ، ضمن خوش آمد گویی به نویسندگان از کیفیت خوب آثار سخن گفت .
اختتامیه در بعدازظهر همان روز راس ساعت 16 در محل سالن آمفی تئاتر اداره ی ارشاد طی مراسم ویژه ای برگزار گردید . شایان ذکر است که در این مراسم جمع کثیری از بزرگان ، فرهیختگان ، هنرمندان و نویسندگان حضور داشتند و استقبال از مراسم اختتامیه بی نظیر بود . فرهاد یمین ریاست اداره ضمن خوش آمد گویی از تمام ارگان هایی که در برگزاری جشنواره مساعدت نمودند سپاسگزاری کرد .
مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد
اسلامی کل استان فارس ضمن ابراز خرسندی گفت « مشخص است که خانم یزدان بخش
با علاقه و پشتکار راه داستان نویسی را ادامه داده اند و از ایشان قدردانی
کرد . »
بیانیه هیئت داوران توسط خانم یزدان بخش قرائت شد . دراین بیانیه آمده بود :
«بسیار خرسندیم که اعلام کنیم در پی ارسال فراخوان جشنواره داستانک به 10 استان جنوبی کشور 1200 اثر از 400 نویسنده دریافت شد که این استقبال بی نظیر می باشد . هیئت داوران ضمن سپاسگزاری و قدردانی از سرورانی که برای جشنواره اثر ارسال کرده اند و با پوزش از تمام عزیزانی که آثارشان خیلی خوب بود اما نامشان در این لیست نیست ناگزیر به انتخاب شدند و البته داور اصلی بر داستان زندگی همه ی ما خداوند بزرگ است .» سپس از خردسال ترین شرکت کننده ها «رادمان و رادمهر آقا هادی » دو قلوهای بسیار مستعدی که کلاس اول ابتدایی هستند قدردانی شد و آن ها لوح سپاس و جوایزی دریافت کردند و در میان شور و التهاب حاضرین در جلسه نفرات برتر معرفی شدند .
در خاتمه برگزیدگان جشنواره و اعضای انجمن داستان نویسان با این باور که راه داستان نویسی را باید حتماً پیاده و پله پله رفت . در فضایی مملو از صفا و دوستی با یکدیگر خداحافظی کردند .
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
1- مهرداد رحیمی با داستانک «صدا را می شنوی » نفر اول بخش ویژه از آباده فارس از انجمن داستان نویسان .
2- سعید رضا میر حسینی با داستانک «خوشبخت ترین گله ی دنیا» نفر دوم بخش ویژه از شهر بابک کرمان .
3- صدیقه کرد زنگنه با داستانک «به محمد ... به محمد ...» نفر سوم بخش ویژه از رامهرمز خوزستان .
7 نفر تقدیری های بخش ویژه
1- مهدی فتلاوی
2- زینب چوبینه
3- یاسر شاه حسینی
4- عزت اله صدیقی
5- راحله دانشور
6- رحیمه فلاح
7- فاطمه بهمنی
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش آزاد
1-حمید حیدری سورشجانی با داستانک «قلب منی » از مسجد سلیمان خوزستان نفر اول
2-احمد ایثارگر با داستانک «مادر » از آباده فارس انجمن خوشنویسان نفر دوم
3-آرزو مهبودی با داستانک «هدیه» نفر سوم از شیراز فارس
7 نفر تقدیری ها ی بخش آزاد
1- کریم رنجبر
2- مریم چوبینه
3- بهرام فیروزی
4- پروین برهان شهرمیانی
5- الهام رستمی
6- فاطمه صفایی
7- مهدی زارع
نمونه داستان های بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
صدا را می شنوی ؟
کمی خسته شده ام اما خستگی اش هم شیرین است . نفس هایم به شماره می افتد . آیا کسی می شنود؟ به اطرافم نگاه می کنم ، پر از آدم هایی است که صف کشیده اند برای نماز خواندن ، حتی یک رکعت . می گویند در چنین جایی ثوابش خیلی زیاد است . خوانده ام ؛ بارها خوانده ام که صداها هیچگاه از بین نمی روند و من در اینجا دنبال صدا می گردم ، بخوان ، محمد بخوان به نام پروردگارت ...
مهرداد رحیمی
خوشبخت ترین گله دنیا
روزی که چوپان جدید مسئول چراندن ما شد همه ناراحت شدیم . آخر کودکی کم تجربه چگونه می توانست مسئولیت گله ای به بزرگی ما را عهده دار شود ؟ این سئوال همه بود ! اگر گرگ حمله کند چگونه می تواند از خودش و ما دفاع کند ؟ اصلاً آیا چراگاهی پر آب و علف سراغ دارد ؟ او کودک است خودش خیلی زود خسته می شود ، آیا می تواند آفتاب سوزان صحرا را تحمل کند ؟ و...
اما روز به روز فربه تر می شدیم ! بیشتر شیر می دادیم ! بره های بیشتری به دنیا می آوردیم سیر نمی شدیم ! هر جا پا می گذاشت پر از علف های تازه بود که هر چه قدر می خوردیم سیر نمی شدیم ! ولی یک سئوال ذهنمان را مشغول کرده بود .
چرا خسته نمی شود ؟ چرا از گرما شکایت نمی کند ؟
یک روز تصمیم گرفتم کمتر بخورم و بیشتر سرم را بالا بگیرم و او را تماشا کنم . آن روز بود که متوجه شدم یک تکه ابر همیشه بالای سر محمد (ص) حرکت می کند . فریاد زدم ما خوشبخت ترین گله ی دنیا هستیم .
سعید رضا میر حسینی
به محمد ... به محمد
نزدیک سحر بود و صدای بلندگوهای مسجد با صدای گوشخراش مداح خواب را از چشمانم ربوده بود . صدبار به علی گفته بودم خانه را عوض کنیم . ناله های دختر 6 ساله ام که با بی زبانی دستم را به طرف یخچال می کشید ، غمم را دو چندان کرد . از دکتر و دعا و طلسم و تخم کبوتر ناامید شده بودم و ماه ها بود از خدا هم فاصله گرفته بودم . همانطور که انار را دانه دانه توی بشقابش میگذاشتم با بی توجهی جملات مداح را تکرار میکردم : یک یا الله ... یک یا الله ... آرامشی عجیب وجودم را فرا گرفت . به محمد ... به محمد ... از خود بی خود شده بودم که صدای کودکانه ای در گوشم تکرار شد . به محمد ... به محمد ... به محمد . به سجده افتادم .
صدیقه کرد زنگنه
نمونه داستان های بخش آزاد
قلب منی
گل ، که میدونم شقایق رو دوست داره ، اونم قرمز قرمز ، اینو از گلدون کنار تختش فهمیدم ؛ پس این واسه یه شاخه گل شقایق .
متولد ماه مهر و حدوداً بیست سال داره ، اینو هم از توی پرونده اش بیرن کشیدم پس اینم واسه بیست تا شمع .
فقط موندم کدوم روز و ساعت و دقیقه و ثانیه تولدش را بنویسم ؛ اونیکه به دنیا اومد یا اونیکه از دنیا رفت ؟ واسه اینکه دلخور نشه ، هر دو را می نویسم فقط با این تفاوت که اونیکه به دنیا دل داد ، بیرون قلب و اونیکه از دنی دل کند درست وسط قلب .
خب فقط مونده یه پیام تبریک : « تولدت مبارک قلب من »
از طرف عضو گیرنده حیدر حیدری سورشجانی
مادر
به چشمانش نگاه می کنم . پیرزن لچک به سر ، لاغر و نحیف توی کوچه ، جلوی خانه ، روی پله ها نشسته . انگارکه به چشمش آشنا آمده باشم یک مرتبه بلند می شود و تند و نفس نفس زنان می آید طرفم . نزدیکم می رسد . هیاهوی توی کوچه صدایش را محو تر می کند . سرم را جلوتر می برم . آنقدر نزدیک که خس خس سینه اش را به وضوح می شنوم . انگار بخواهد رازی را توی گوشم بگوید .
- «جواد رو می شناسی ؟ »
- سرم را بر می گردانم به طرفش و می گویم « نه ، پسرتونه ؟ »
- ها رودوم . دم غروب رفت سر قبر آقا سید علی . واسه خداحافظی . بعد رفت جنگ . پیر شدم . علیل شدم . کور شدم ، ولی هنوز نیومده . جواد رودم بود . جونم بود . تو نمی شناسیس ؟»
می گویم « نه » سرش را می اندازد زیر و با همان صدای لرزان زیر لب چیزی زمزمه می کند . بعد آرام قدم بر می دارد و لحظه لحظه از من دورتر می شود . روی پله های جلوی خانه می نشیند و سرش را می گرداند و انتهای کوچه را می پاید ...
احمد ایثارگر
هدیه
بچه ی سه ساله ام زل زده بود به یکی از مهمانهایمان که جانباز است و یک دست ندارد . با خجالت از جا بلند می شوم و بچه را بغل می کنم و می برمش توی هال و عروسکی را خیلی دوست دارد می دهم دستش که سرگرم شود . عروسک را با ذوق از دستم می گیرد و مشغول بازی با آن می شود . با خیال راحت بر می گردم پیش مهمان ها . اما هنوز چند دقیقه ای نگذشته دوباره بچه می آید و یاز مستقیم می رود سمت مهمان جانباز . قلبم می ریزد . نکند آبروریزی کند ؟ چیزی توی دستش است که آن را می گیرد به سمت مهمانمان و با لحن کودکانه اش می گوید : «بیا عمو ... برای تو ... » .
نگاه می کنم به دستهای بچه و ماتم می برد . توی دستش یکی از دستهای عروسکش است .
آرزو مهبودی
گزارشی کوتاه از اختتامیه جشنواره داستانک جنوب کشور در تاریخ 17/12/1391 به میزبانی شهرستان آباده
صبح روز پنج شنبه 17 اسفندماه بود ، باران چهره شهر را شسته بود و آفتاب درخشان می تابید . قدمها به سوی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آباده برداشته می شد . یکی یکی برگزیدگان جشنواره از شهرهای دور و نزدیک ، از استان های مختلف از راه می رسیدند .
کارگاه راس ساعت 9 صبح با حضور برگزیدگان و اعضای انجمن داستان نویسان آباده و همچنین هئیت داوران که متشکل بود از «حمیرا یزدان بخش ، لیلا برزگر و احمد اکبر پور » تشکیل شد .
فضایی بسیار گرم و صمیمی و دلنشین بود . خانم یزدان بخش مسئول انجمن و دبیر علمی جشنواره ، ضمن خوش آمد گویی به نویسندگان از کیفیت خوب آثار سخن گفت .
اختتامیه در بعدازظهر همان روز راس ساعت 16 در محل سالن آمفی تئاتر اداره ی ارشاد طی مراسم ویژه ای برگزار گردید . شایان ذکر است که در این مراسم جمع کثیری از بزرگان ، فرهیختگان ، هنرمندان و نویسندگان حضور داشتند و استقبال از مراسم اختتامیه بی نظیر بود . فرهاد یمین ریاست اداره ضمن خوش آمد گویی از تمام ارگان هایی که در برگزاری جشنواره مساعدت نمودند سپاسگزاری کرد .
مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد
اسلامی کل استان فارس ضمن ابراز خرسندی گفت « مشخص است که خانم یزدان بخش
با علاقه و پشتکار راه داستان نویسی را ادامه داده اند و از ایشان قدردانی
کرد . »
بیانیه هیئت داوران توسط خانم یزدان بخش قرائت شد . دراین بیانیه آمده بود :
«بسیار خرسندیم که اعلام کنیم در پی ارسال فراخوان جشنواره داستانک به 10 استان جنوبی کشور 1200 اثر از 400 نویسنده دریافت شد که این استقبال بی نظیر می باشد . هیئت داوران ضمن سپاسگزاری و قدردانی از سرورانی که برای جشنواره اثر ارسال کرده اند و با پوزش از تمام عزیزانی که آثارشان خیلی خوب بود اما نامشان در این لیست نیست ناگزیر به انتخاب شدند و البته داور اصلی بر داستان زندگی همه ی ما خداوند بزرگ است .» سپس از خردسال ترین شرکت کننده ها «رادمان و رادمهر آقا هادی » دو قلوهای بسیار مستعدی که کلاس اول ابتدایی هستند قدردانی شد و آن ها لوح سپاس و جوایزی دریافت کردند و در میان شور و التهاب حاضرین در جلسه نفرات برتر معرفی شدند .
در خاتمه برگزیدگان جشنواره و اعضای انجمن داستان نویسان با این باور که راه داستان نویسی را باید حتماً پیاده و پله پله رفت . در فضایی مملو از صفا و دوستی با یکدیگر خداحافظی کردند .
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
1- مهرداد رحیمی با داستانک «صدا را می شنوی » نفر اول بخش ویژه از آباده فارس از انجمن داستان نویسان .
2- سعید رضا میر حسینی با داستانک «خوشبخت ترین گله ی دنیا» نفر دوم بخش ویژه از شهر بابک کرمان .
3- صدیقه کرد زنگنه با داستانک «به محمد ... به محمد ...» نفر سوم بخش ویژه از رامهرمز خوزستان .
7 نفر تقدیری های بخش ویژه
1- مهدی فتلاوی
2- زینب چوبینه
3- یاسر شاه حسینی
4- عزت اله صدیقی
5- راحله دانشور
6- رحیمه فلاح
7- فاطمه بهمنی
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش آزاد
1-حمید حیدری سورشجانی با داستانک «قلب منی » از مسجد سلیمان خوزستان نفر اول
2-احمد ایثارگر با داستانک «مادر » از آباده فارس انجمن خوشنویسان نفر دوم
3-آرزو مهبودی با داستانک «هدیه» نفر سوم از شیراز فارس
7 نفر تقدیری ها ی بخش آزاد
1- کریم رنجبر
2- مریم چوبینه
3- بهرام فیروزی
4- پروین برهان شهرمیانی
5- الهام رستمی
6- فاطمه صفایی
7- مهدی زارع
نمونه داستان های بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
صدا را می شنوی ؟
کمی خسته شده ام اما خستگی اش هم شیرین است . نفس هایم به شماره می افتد . آیا کسی می شنود؟ به اطرافم نگاه می کنم ، پر از آدم هایی است که صف کشیده اند برای نماز خواندن ، حتی یک رکعت . می گویند در چنین جایی ثوابش خیلی زیاد است . خوانده ام ؛ بارها خوانده ام که صداها هیچگاه از بین نمی روند و من در اینجا دنبال صدا می گردم ، بخوان ، محمد بخوان به نام پروردگارت ...
مهرداد رحیمی
خوشبخت ترین گله دنیا
روزی که چوپان جدید مسئول چراندن ما شد همه ناراحت شدیم . آخر کودکی کم تجربه چگونه می توانست مسئولیت گله ای به بزرگی ما را عهده دار شود ؟ این سئوال همه بود ! اگر گرگ حمله کند چگونه می تواند از خودش و ما دفاع کند ؟ اصلاً آیا چراگاهی پر آب و علف سراغ دارد ؟ او کودک است خودش خیلی زود خسته می شود ، آیا می تواند آفتاب سوزان صحرا را تحمل کند ؟ و...
اما روز به روز فربه تر می شدیم ! بیشتر شیر می دادیم ! بره های بیشتری به دنیا می آوردیم سیر نمی شدیم ! هر جا پا می گذاشت پر از علف های تازه بود که هر چه قدر می خوردیم سیر نمی شدیم ! ولی یک سئوال ذهنمان را مشغول کرده بود .
چرا خسته نمی شود ؟ چرا از گرما شکایت نمی کند ؟
یک روز تصمیم گرفتم کمتر بخورم و بیشتر سرم را بالا بگیرم و او را تماشا کنم . آن روز بود که متوجه شدم یک تکه ابر همیشه بالای سر محمد (ص) حرکت می کند . فریاد زدم ما خوشبخت ترین گله ی دنیا هستیم .
سعید رضا میر حسینی
به محمد ... به محمد
نزدیک سحر بود و صدای بلندگوهای مسجد با صدای گوشخراش مداح خواب را از چشمانم ربوده بود . صدبار به علی گفته بودم خانه را عوض کنیم . ناله های دختر 6 ساله ام که با بی زبانی دستم را به طرف یخچال می کشید ، غمم را دو چندان کرد . از دکتر و دعا و طلسم و تخم کبوتر ناامید شده بودم و ماه ها بود از خدا هم فاصله گرفته بودم . همانطور که انار را دانه دانه توی بشقابش میگذاشتم با بی توجهی جملات مداح را تکرار میکردم : یک یا الله ... یک یا الله ... آرامشی عجیب وجودم را فرا گرفت . به محمد ... به محمد ... از خود بی خود شده بودم که صدای کودکانه ای در گوشم تکرار شد . به محمد ... به محمد ... به محمد . به سجده افتادم .
صدیقه کرد زنگنه
نمونه داستان های بخش آزاد
قلب منی
گل ، که میدونم شقایق رو دوست داره ، اونم قرمز قرمز ، اینو از گلدون کنار تختش فهمیدم ؛ پس این واسه یه شاخه گل شقایق .
متولد ماه مهر و حدوداً بیست سال داره ، اینو هم از توی پرونده اش بیرن کشیدم پس اینم واسه بیست تا شمع .
فقط موندم کدوم روز و ساعت و دقیقه و ثانیه تولدش را بنویسم ؛ اونیکه به دنیا اومد یا اونیکه از دنیا رفت ؟ واسه اینکه دلخور نشه ، هر دو را می نویسم فقط با این تفاوت که اونیکه به دنیا دل داد ، بیرون قلب و اونیکه از دنی دل کند درست وسط قلب .
خب فقط مونده یه پیام تبریک : « تولدت مبارک قلب من »
از طرف عضو گیرنده حیدر حیدری سورشجانی
مادر
به چشمانش نگاه می کنم . پیرزن لچک به سر ، لاغر و نحیف توی کوچه ، جلوی خانه ، روی پله ها نشسته . انگارکه به چشمش آشنا آمده باشم یک مرتبه بلند می شود و تند و نفس نفس زنان می آید طرفم . نزدیکم می رسد . هیاهوی توی کوچه صدایش را محو تر می کند . سرم را جلوتر می برم . آنقدر نزدیک که خس خس سینه اش را به وضوح می شنوم . انگار بخواهد رازی را توی گوشم بگوید .
- «جواد رو می شناسی ؟ »
- سرم را بر می گردانم به طرفش و می گویم « نه ، پسرتونه ؟ »
- ها رودوم . دم غروب رفت سر قبر آقا سید علی . واسه خداحافظی . بعد رفت جنگ . پیر شدم . علیل شدم . کور شدم ، ولی هنوز نیومده . جواد رودم بود . جونم بود . تو نمی شناسیس ؟»
می گویم « نه » سرش را می اندازد زیر و با همان صدای لرزان زیر لب چیزی زمزمه می کند . بعد آرام قدم بر می دارد و لحظه لحظه از من دورتر می شود . روی پله های جلوی خانه می نشیند و سرش را می گرداند و انتهای کوچه را می پاید ...
احمد ایثارگر
هدیه
بچه ی سه ساله ام زل زده بود به یکی از مهمانهایمان که جانباز است و یک دست ندارد . با خجالت از جا بلند می شوم و بچه را بغل می کنم و می برمش توی هال و عروسکی را خیلی دوست دارد می دهم دستش که سرگرم شود . عروسک را با ذوق از دستم می گیرد و مشغول بازی با آن می شود . با خیال راحت بر می گردم پیش مهمان ها . اما هنوز چند دقیقه ای نگذشته دوباره بچه می آید و یاز مستقیم می رود سمت مهمان جانباز . قلبم می ریزد . نکند آبروریزی کند ؟ چیزی توی دستش است که آن را می گیرد به سمت مهمانمان و با لحن کودکانه اش می گوید : «بیا عمو ... برای تو ... » .
نگاه می کنم به دستهای بچه و ماتم می برد . توی دستش یکی از دستهای عروسکش است .
آرزو مهبودی
گزارشی کوتاه از اختتامیه جشنواره داستانک جنوب کشور در تاریخ 17/12/1391 به میزبانی شهرستان آباده
صبح روز پنج شنبه 17 اسفندماه بود ، باران چهره شهر را شسته بود و آفتاب درخشان می تابید . قدمها به سوی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آباده برداشته می شد . یکی یکی برگزیدگان جشنواره از شهرهای دور و نزدیک ، از استان های مختلف از راه می رسیدند .
کارگاه راس ساعت 9 صبح با حضور برگزیدگان و اعضای انجمن داستان نویسان آباده و همچنین هئیت داوران که متشکل بود از «حمیرا یزدان بخش ، لیلا برزگر و احمد اکبر پور » تشکیل شد .
فضایی بسیار گرم و صمیمی و دلنشین بود . خانم یزدان بخش مسئول انجمن و دبیر علمی جشنواره ، ضمن خوش آمد گویی به نویسندگان از کیفیت خوب آثار سخن گفت .
اختتامیه در بعدازظهر همان روز راس ساعت 16 در محل سالن آمفی تئاتر اداره ی ارشاد طی مراسم ویژه ای برگزار گردید . شایان ذکر است که در این مراسم جمع کثیری از بزرگان ، فرهیختگان ، هنرمندان و نویسندگان حضور داشتند و استقبال از مراسم اختتامیه بی نظیر بود . فرهاد یمین ریاست اداره ضمن خوش آمد گویی از تمام ارگان هایی که در برگزاری جشنواره مساعدت نمودند سپاسگزاری کرد .
مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد
اسلامی کل استان فارس ضمن ابراز خرسندی گفت « مشخص است که خانم یزدان بخش
با علاقه و پشتکار راه داستان نویسی را ادامه داده اند و از ایشان قدردانی
کرد . »
بیانیه هیئت داوران توسط خانم یزدان بخش قرائت شد . دراین بیانیه آمده بود :
«بسیار خرسندیم که اعلام کنیم در پی ارسال فراخوان جشنواره داستانک به 10 استان جنوبی کشور 1200 اثر از 400 نویسنده دریافت شد که این استقبال بی نظیر می باشد . هیئت داوران ضمن سپاسگزاری و قدردانی از سرورانی که برای جشنواره اثر ارسال کرده اند و با پوزش از تمام عزیزانی که آثارشان خیلی خوب بود اما نامشان در این لیست نیست ناگزیر به انتخاب شدند و البته داور اصلی بر داستان زندگی همه ی ما خداوند بزرگ است .» سپس از خردسال ترین شرکت کننده ها «رادمان و رادمهر آقا هادی » دو قلوهای بسیار مستعدی که کلاس اول ابتدایی هستند قدردانی شد و آن ها لوح سپاس و جوایزی دریافت کردند و در میان شور و التهاب حاضرین در جلسه نفرات برتر معرفی شدند .
در خاتمه برگزیدگان جشنواره و اعضای انجمن داستان نویسان با این باور که راه داستان نویسی را باید حتماً پیاده و پله پله رفت . در فضایی مملو از صفا و دوستی با یکدیگر خداحافظی کردند .
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
1- مهرداد رحیمی با داستانک «صدا را می شنوی » نفر اول بخش ویژه از آباده فارس از انجمن داستان نویسان .
2- سعید رضا میر حسینی با داستانک «خوشبخت ترین گله ی دنیا» نفر دوم بخش ویژه از شهر بابک کرمان .
3- صدیقه کرد زنگنه با داستانک «به محمد ... به محمد ...» نفر سوم بخش ویژه از رامهرمز خوزستان .
7 نفر تقدیری های بخش ویژه
1- مهدی فتلاوی
2- زینب چوبینه
3- یاسر شاه حسینی
4- عزت اله صدیقی
5- راحله دانشور
6- رحیمه فلاح
7- فاطمه بهمنی
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش آزاد
1-حمید حیدری سورشجانی با داستانک «قلب منی » از مسجد سلیمان خوزستان نفر اول
2-احمد ایثارگر با داستانک «مادر » از آباده فارس انجمن خوشنویسان نفر دوم
3-آرزو مهبودی با داستانک «هدیه» نفر سوم از شیراز فارس
7 نفر تقدیری ها ی بخش آزاد
1- کریم رنجبر
2- مریم چوبینه
3- بهرام فیروزی
4- پروین برهان شهرمیانی
5- الهام رستمی
6- فاطمه صفایی
7- مهدی زارع
نمونه داستان های بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
صدا را می شنوی ؟
کمی خسته شده ام اما خستگی اش هم شیرین است . نفس هایم به شماره می افتد . آیا کسی می شنود؟ به اطرافم نگاه می کنم ، پر از آدم هایی است که صف کشیده اند برای نماز خواندن ، حتی یک رکعت . می گویند در چنین جایی ثوابش خیلی زیاد است . خوانده ام ؛ بارها خوانده ام که صداها هیچگاه از بین نمی روند و من در اینجا دنبال صدا می گردم ، بخوان ، محمد بخوان به نام پروردگارت ...
مهرداد رحیمی
خوشبخت ترین گله دنیا
روزی که چوپان جدید مسئول چراندن ما شد همه ناراحت شدیم . آخر کودکی کم تجربه چگونه می توانست مسئولیت گله ای به بزرگی ما را عهده دار شود ؟ این سئوال همه بود ! اگر گرگ حمله کند چگونه می تواند از خودش و ما دفاع کند ؟ اصلاً آیا چراگاهی پر آب و علف سراغ دارد ؟ او کودک است خودش خیلی زود خسته می شود ، آیا می تواند آفتاب سوزان صحرا را تحمل کند ؟ و...
اما روز به روز فربه تر می شدیم ! بیشتر شیر می دادیم ! بره های بیشتری به دنیا می آوردیم سیر نمی شدیم ! هر جا پا می گذاشت پر از علف های تازه بود که هر چه قدر می خوردیم سیر نمی شدیم ! ولی یک سئوال ذهنمان را مشغول کرده بود .
چرا خسته نمی شود ؟ چرا از گرما شکایت نمی کند ؟
یک روز تصمیم گرفتم کمتر بخورم و بیشتر سرم را بالا بگیرم و او را تماشا کنم . آن روز بود که متوجه شدم یک تکه ابر همیشه بالای سر محمد (ص) حرکت می کند . فریاد زدم ما خوشبخت ترین گله ی دنیا هستیم .
سعید رضا میر حسینی
به محمد ... به محمد
نزدیک سحر بود و صدای بلندگوهای مسجد با صدای گوشخراش مداح خواب را از چشمانم ربوده بود . صدبار به علی گفته بودم خانه را عوض کنیم . ناله های دختر 6 ساله ام که با بی زبانی دستم را به طرف یخچال می کشید ، غمم را دو چندان کرد . از دکتر و دعا و طلسم و تخم کبوتر ناامید شده بودم و ماه ها بود از خدا هم فاصله گرفته بودم . همانطور که انار را دانه دانه توی بشقابش میگذاشتم با بی توجهی جملات مداح را تکرار میکردم : یک یا الله ... یک یا الله ... آرامشی عجیب وجودم را فرا گرفت . به محمد ... به محمد ... از خود بی خود شده بودم که صدای کودکانه ای در گوشم تکرار شد . به محمد ... به محمد ... به محمد . به سجده افتادم .
صدیقه کرد زنگنه
نمونه داستان های بخش آزاد
قلب منی
گل ، که میدونم شقایق رو دوست داره ، اونم قرمز قرمز ، اینو از گلدون کنار تختش فهمیدم ؛ پس این واسه یه شاخه گل شقایق .
متولد ماه مهر و حدوداً بیست سال داره ، اینو هم از توی پرونده اش بیرن کشیدم پس اینم واسه بیست تا شمع .
فقط موندم کدوم روز و ساعت و دقیقه و ثانیه تولدش را بنویسم ؛ اونیکه به دنیا اومد یا اونیکه از دنیا رفت ؟ واسه اینکه دلخور نشه ، هر دو را می نویسم فقط با این تفاوت که اونیکه به دنیا دل داد ، بیرون قلب و اونیکه از دنی دل کند درست وسط قلب .
خب فقط مونده یه پیام تبریک : « تولدت مبارک قلب من »
از طرف عضو گیرنده حیدر حیدری سورشجانی
مادر
به چشمانش نگاه می کنم . پیرزن لچک به سر ، لاغر و نحیف توی کوچه ، جلوی خانه ، روی پله ها نشسته . انگارکه به چشمش آشنا آمده باشم یک مرتبه بلند می شود و تند و نفس نفس زنان می آید طرفم . نزدیکم می رسد . هیاهوی توی کوچه صدایش را محو تر می کند . سرم را جلوتر می برم . آنقدر نزدیک که خس خس سینه اش را به وضوح می شنوم . انگار بخواهد رازی را توی گوشم بگوید .
- «جواد رو می شناسی ؟ »
- سرم را بر می گردانم به طرفش و می گویم « نه ، پسرتونه ؟ »
- ها رودوم . دم غروب رفت سر قبر آقا سید علی . واسه خداحافظی . بعد رفت جنگ . پیر شدم . علیل شدم . کور شدم ، ولی هنوز نیومده . جواد رودم بود . جونم بود . تو نمی شناسیس ؟»
می گویم « نه » سرش را می اندازد زیر و با همان صدای لرزان زیر لب چیزی زمزمه می کند . بعد آرام قدم بر می دارد و لحظه لحظه از من دورتر می شود . روی پله های جلوی خانه می نشیند و سرش را می گرداند و انتهای کوچه را می پاید ...
احمد ایثارگر
هدیه
بچه ی سه ساله ام زل زده بود به یکی از مهمانهایمان که جانباز است و یک دست ندارد . با خجالت از جا بلند می شوم و بچه را بغل می کنم و می برمش توی هال و عروسکی را خیلی دوست دارد می دهم دستش که سرگرم شود . عروسک را با ذوق از دستم می گیرد و مشغول بازی با آن می شود . با خیال راحت بر می گردم پیش مهمان ها . اما هنوز چند دقیقه ای نگذشته دوباره بچه می آید و یاز مستقیم می رود سمت مهمان جانباز . قلبم می ریزد . نکند آبروریزی کند ؟ چیزی توی دستش است که آن را می گیرد به سمت مهمانمان و با لحن کودکانه اش می گوید : «بیا عمو ... برای تو ... » .
نگاه می کنم به دستهای بچه و ماتم می برد . توی دستش یکی از دستهای عروسکش است .
آرزو مهبودی
گزارشی کوتاه از اختتامیه جشنواره داستانک جنوب کشور در تاریخ 17/12/1391 به میزبانی شهرستان آباده
صبح روز پنج شنبه 17 اسفندماه بود ، باران چهره شهر را شسته بود و آفتاب درخشان می تابید . قدمها به سوی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آباده برداشته می شد . یکی یکی برگزیدگان جشنواره از شهرهای دور و نزدیک ، از استان های مختلف از راه می رسیدند .
کارگاه راس ساعت 9 صبح با حضور برگزیدگان و اعضای انجمن داستان نویسان آباده و همچنین هئیت داوران که متشکل بود از «حمیرا یزدان بخش ، لیلا برزگر و احمد اکبر پور » تشکیل شد .
فضایی بسیار گرم و صمیمی و دلنشین بود . خانم یزدان بخش مسئول انجمن و دبیر علمی جشنواره ، ضمن خوش آمد گویی به نویسندگان از کیفیت خوب آثار سخن گفت .
اختتامیه در بعدازظهر همان روز راس ساعت 16 در محل سالن آمفی تئاتر اداره ی ارشاد طی مراسم ویژه ای برگزار گردید . شایان ذکر است که در این مراسم جمع کثیری از بزرگان ، فرهیختگان ، هنرمندان و نویسندگان حضور داشتند و استقبال از مراسم اختتامیه بی نظیر بود . فرهاد یمین ریاست اداره ضمن خوش آمد گویی از تمام ارگان هایی که در برگزاری جشنواره مساعدت نمودند سپاسگزاری کرد .
مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد
اسلامی کل استان فارس ضمن ابراز خرسندی گفت « مشخص است که خانم یزدان بخش
با علاقه و پشتکار راه داستان نویسی را ادامه داده اند و از ایشان قدردانی
کرد . »
بیانیه هیئت داوران توسط خانم یزدان بخش قرائت شد . دراین بیانیه آمده بود :
«بسیار خرسندیم که اعلام کنیم در پی ارسال فراخوان جشنواره داستانک به 10 استان جنوبی کشور 1200 اثر از 400 نویسنده دریافت شد که این استقبال بی نظیر می باشد . هیئت داوران ضمن سپاسگزاری و قدردانی از سرورانی که برای جشنواره اثر ارسال کرده اند و با پوزش از تمام عزیزانی که آثارشان خیلی خوب بود اما نامشان در این لیست نیست ناگزیر به انتخاب شدند و البته داور اصلی بر داستان زندگی همه ی ما خداوند بزرگ است .» سپس از خردسال ترین شرکت کننده ها «رادمان و رادمهر آقا هادی » دو قلوهای بسیار مستعدی که کلاس اول ابتدایی هستند قدردانی شد و آن ها لوح سپاس و جوایزی دریافت کردند و در میان شور و التهاب حاضرین در جلسه نفرات برتر معرفی شدند .
در خاتمه برگزیدگان جشنواره و اعضای انجمن داستان نویسان با این باور که راه داستان نویسی را باید حتماً پیاده و پله پله رفت . در فضایی مملو از صفا و دوستی با یکدیگر خداحافظی کردند .
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
1- مهرداد رحیمی با داستانک «صدا را می شنوی » نفر اول بخش ویژه از آباده فارس از انجمن داستان نویسان .
2- سعید رضا میر حسینی با داستانک «خوشبخت ترین گله ی دنیا» نفر دوم بخش ویژه از شهر بابک کرمان .
3- صدیقه کرد زنگنه با داستانک «به محمد ... به محمد ...» نفر سوم بخش ویژه از رامهرمز خوزستان .
7 نفر تقدیری های بخش ویژه
1- مهدی فتلاوی
2- زینب چوبینه
3- یاسر شاه حسینی
4- عزت اله صدیقی
5- راحله دانشور
6- رحیمه فلاح
7- فاطمه بهمنی
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش آزاد
1-حمید حیدری سورشجانی با داستانک «قلب منی » از مسجد سلیمان خوزستان نفر اول
2-احمد ایثارگر با داستانک «مادر » از آباده فارس انجمن خوشنویسان نفر دوم
3-آرزو مهبودی با داستانک «هدیه» نفر سوم از شیراز فارس
7 نفر تقدیری ها ی بخش آزاد
1- کریم رنجبر
2- مریم چوبینه
3- بهرام فیروزی
4- پروین برهان شهرمیانی
5- الهام رستمی
6- فاطمه صفایی
7- مهدی زارع
نمونه داستان های بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
صدا را می شنوی ؟
کمی خسته شده ام اما خستگی اش هم شیرین است . نفس هایم به شماره می افتد . آیا کسی می شنود؟ به اطرافم نگاه می کنم ، پر از آدم هایی است که صف کشیده اند برای نماز خواندن ، حتی یک رکعت . می گویند در چنین جایی ثوابش خیلی زیاد است . خوانده ام ؛ بارها خوانده ام که صداها هیچگاه از بین نمی روند و من در اینجا دنبال صدا می گردم ، بخوان ، محمد بخوان به نام پروردگارت ...
مهرداد رحیمی
خوشبخت ترین گله دنیا
روزی که چوپان جدید مسئول چراندن ما شد همه ناراحت شدیم . آخر کودکی کم تجربه چگونه می توانست مسئولیت گله ای به بزرگی ما را عهده دار شود ؟ این سئوال همه بود ! اگر گرگ حمله کند چگونه می تواند از خودش و ما دفاع کند ؟ اصلاً آیا چراگاهی پر آب و علف سراغ دارد ؟ او کودک است خودش خیلی زود خسته می شود ، آیا می تواند آفتاب سوزان صحرا را تحمل کند ؟ و...
اما روز به روز فربه تر می شدیم ! بیشتر شیر می دادیم ! بره های بیشتری به دنیا می آوردیم سیر نمی شدیم ! هر جا پا می گذاشت پر از علف های تازه بود که هر چه قدر می خوردیم سیر نمی شدیم ! ولی یک سئوال ذهنمان را مشغول کرده بود .
چرا خسته نمی شود ؟ چرا از گرما شکایت نمی کند ؟
یک روز تصمیم گرفتم کمتر بخورم و بیشتر سرم را بالا بگیرم و او را تماشا کنم . آن روز بود که متوجه شدم یک تکه ابر همیشه بالای سر محمد (ص) حرکت می کند . فریاد زدم ما خوشبخت ترین گله ی دنیا هستیم .
سعید رضا میر حسینی
به محمد ... به محمد
نزدیک سحر بود و صدای بلندگوهای مسجد با صدای گوشخراش مداح خواب را از چشمانم ربوده بود . صدبار به علی گفته بودم خانه را عوض کنیم . ناله های دختر 6 ساله ام که با بی زبانی دستم را به طرف یخچال می کشید ، غمم را دو چندان کرد . از دکتر و دعا و طلسم و تخم کبوتر ناامید شده بودم و ماه ها بود از خدا هم فاصله گرفته بودم . همانطور که انار را دانه دانه توی بشقابش میگذاشتم با بی توجهی جملات مداح را تکرار میکردم : یک یا الله ... یک یا الله ... آرامشی عجیب وجودم را فرا گرفت . به محمد ... به محمد ... از خود بی خود شده بودم که صدای کودکانه ای در گوشم تکرار شد . به محمد ... به محمد ... به محمد . به سجده افتادم .
صدیقه کرد زنگنه
نمونه داستان های بخش آزاد
قلب منی
گل ، که میدونم شقایق رو دوست داره ، اونم قرمز قرمز ، اینو از گلدون کنار تختش فهمیدم ؛ پس این واسه یه شاخه گل شقایق .
متولد ماه مهر و حدوداً بیست سال داره ، اینو هم از توی پرونده اش بیرن کشیدم پس اینم واسه بیست تا شمع .
فقط موندم کدوم روز و ساعت و دقیقه و ثانیه تولدش را بنویسم ؛ اونیکه به دنیا اومد یا اونیکه از دنیا رفت ؟ واسه اینکه دلخور نشه ، هر دو را می نویسم فقط با این تفاوت که اونیکه به دنیا دل داد ، بیرون قلب و اونیکه از دنی دل کند درست وسط قلب .
خب فقط مونده یه پیام تبریک : « تولدت مبارک قلب من »
از طرف عضو گیرنده حیدر حیدری سورشجانی
مادر
به چشمانش نگاه می کنم . پیرزن لچک به سر ، لاغر و نحیف توی کوچه ، جلوی خانه ، روی پله ها نشسته . انگارکه به چشمش آشنا آمده باشم یک مرتبه بلند می شود و تند و نفس نفس زنان می آید طرفم . نزدیکم می رسد . هیاهوی توی کوچه صدایش را محو تر می کند . سرم را جلوتر می برم . آنقدر نزدیک که خس خس سینه اش را به وضوح می شنوم . انگار بخواهد رازی را توی گوشم بگوید .
- «جواد رو می شناسی ؟ »
- سرم را بر می گردانم به طرفش و می گویم « نه ، پسرتونه ؟ »
- ها رودوم . دم غروب رفت سر قبر آقا سید علی . واسه خداحافظی . بعد رفت جنگ . پیر شدم . علیل شدم . کور شدم ، ولی هنوز نیومده . جواد رودم بود . جونم بود . تو نمی شناسیس ؟»
می گویم « نه » سرش را می اندازد زیر و با همان صدای لرزان زیر لب چیزی زمزمه می کند . بعد آرام قدم بر می دارد و لحظه لحظه از من دورتر می شود . روی پله های جلوی خانه می نشیند و سرش را می گرداند و انتهای کوچه را می پاید ...
احمد ایثارگر
هدیه
بچه ی سه ساله ام زل زده بود به یکی از مهمانهایمان که جانباز است و یک دست ندارد . با خجالت از جا بلند می شوم و بچه را بغل می کنم و می برمش توی هال و عروسکی را خیلی دوست دارد می دهم دستش که سرگرم شود . عروسک را با ذوق از دستم می گیرد و مشغول بازی با آن می شود . با خیال راحت بر می گردم پیش مهمان ها . اما هنوز چند دقیقه ای نگذشته دوباره بچه می آید و یاز مستقیم می رود سمت مهمان جانباز . قلبم می ریزد . نکند آبروریزی کند ؟ چیزی توی دستش است که آن را می گیرد به سمت مهمانمان و با لحن کودکانه اش می گوید : «بیا عمو ... برای تو ... » .
نگاه می کنم به دستهای بچه و ماتم می برد . توی دستش یکی از دستهای عروسکش است .
آرزو مهبودی
گزارشی کوتاه از اختتامیه جشنواره داستانک جنوب کشور در تاریخ 17/12/1391 به میزبانی شهرستان آباده
صبح روز پنج شنبه 17 اسفندماه بود ، باران چهره شهر را شسته بود و آفتاب درخشان می تابید . قدمها به سوی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آباده برداشته می شد . یکی یکی برگزیدگان جشنواره از شهرهای دور و نزدیک ، از استان های مختلف از راه می رسیدند .
کارگاه راس ساعت 9 صبح با حضور برگزیدگان و اعضای انجمن داستان نویسان آباده و همچنین هئیت داوران که متشکل بود از «حمیرا یزدان بخش ، لیلا برزگر و احمد اکبر پور » تشکیل شد .
فضایی بسیار گرم و صمیمی و دلنشین بود . خانم یزدان بخش مسئول انجمن و دبیر علمی جشنواره ، ضمن خوش آمد گویی به نویسندگان از کیفیت خوب آثار سخن گفت .
اختتامیه در بعدازظهر همان روز راس ساعت 16 در محل سالن آمفی تئاتر اداره ی ارشاد طی مراسم ویژه ای برگزار گردید . شایان ذکر است که در این مراسم جمع کثیری از بزرگان ، فرهیختگان ، هنرمندان و نویسندگان حضور داشتند و استقبال از مراسم اختتامیه بی نظیر بود . فرهاد یمین ریاست اداره ضمن خوش آمد گویی از تمام ارگان هایی که در برگزاری جشنواره مساعدت نمودند سپاسگزاری کرد .
مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد
اسلامی کل استان فارس ضمن ابراز خرسندی گفت « مشخص است که خانم یزدان بخش
با علاقه و پشتکار راه داستان نویسی را ادامه داده اند و از ایشان قدردانی
کرد . »
بیانیه هیئت داوران توسط خانم یزدان بخش قرائت شد . دراین بیانیه آمده بود :
«بسیار خرسندیم که اعلام کنیم در پی ارسال فراخوان جشنواره داستانک به 10 استان جنوبی کشور 1200 اثر از 400 نویسنده دریافت شد که این استقبال بی نظیر می باشد . هیئت داوران ضمن سپاسگزاری و قدردانی از سرورانی که برای جشنواره اثر ارسال کرده اند و با پوزش از تمام عزیزانی که آثارشان خیلی خوب بود اما نامشان در این لیست نیست ناگزیر به انتخاب شدند و البته داور اصلی بر داستان زندگی همه ی ما خداوند بزرگ است .» سپس از خردسال ترین شرکت کننده ها «رادمان و رادمهر آقا هادی » دو قلوهای بسیار مستعدی که کلاس اول ابتدایی هستند قدردانی شد و آن ها لوح سپاس و جوایزی دریافت کردند و در میان شور و التهاب حاضرین در جلسه نفرات برتر معرفی شدند .
در خاتمه برگزیدگان جشنواره و اعضای انجمن داستان نویسان با این باور که راه داستان نویسی را باید حتماً پیاده و پله پله رفت . در فضایی مملو از صفا و دوستی با یکدیگر خداحافظی کردند .
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
1- مهرداد رحیمی با داستانک «صدا را می شنوی » نفر اول بخش ویژه از آباده فارس از انجمن داستان نویسان .
2- سعید رضا میر حسینی با داستانک «خوشبخت ترین گله ی دنیا» نفر دوم بخش ویژه از شهر بابک کرمان .
3- صدیقه کرد زنگنه با داستانک «به محمد ... به محمد ...» نفر سوم بخش ویژه از رامهرمز خوزستان .
7 نفر تقدیری های بخش ویژه
1- مهدی فتلاوی
2- زینب چوبینه
3- یاسر شاه حسینی
4- عزت اله صدیقی
5- راحله دانشور
6- رحیمه فلاح
7- فاطمه بهمنی
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش آزاد
1-حمید حیدری سورشجانی با داستانک «قلب منی » از مسجد سلیمان خوزستان نفر اول
2-احمد ایثارگر با داستانک «مادر » از آباده فارس انجمن خوشنویسان نفر دوم
3-آرزو مهبودی با داستانک «هدیه» نفر سوم از شیراز فارس
7 نفر تقدیری ها ی بخش آزاد
1- کریم رنجبر
2- مریم چوبینه
3- بهرام فیروزی
4- پروین برهان شهرمیانی
5- الهام رستمی
6- فاطمه صفایی
7- مهدی زارع
نمونه داستان های بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
صدا را می شنوی ؟
کمی خسته شده ام اما خستگی اش هم شیرین است . نفس هایم به شماره می افتد . آیا کسی می شنود؟ به اطرافم نگاه می کنم ، پر از آدم هایی است که صف کشیده اند برای نماز خواندن ، حتی یک رکعت . می گویند در چنین جایی ثوابش خیلی زیاد است . خوانده ام ؛ بارها خوانده ام که صداها هیچگاه از بین نمی روند و من در اینجا دنبال صدا می گردم ، بخوان ، محمد بخوان به نام پروردگارت ...
مهرداد رحیمی
خوشبخت ترین گله دنیا
روزی که چوپان جدید مسئول چراندن ما شد همه ناراحت شدیم . آخر کودکی کم تجربه چگونه می توانست مسئولیت گله ای به بزرگی ما را عهده دار شود ؟ این سئوال همه بود ! اگر گرگ حمله کند چگونه می تواند از خودش و ما دفاع کند ؟ اصلاً آیا چراگاهی پر آب و علف سراغ دارد ؟ او کودک است خودش خیلی زود خسته می شود ، آیا می تواند آفتاب سوزان صحرا را تحمل کند ؟ و...
اما روز به روز فربه تر می شدیم ! بیشتر شیر می دادیم ! بره های بیشتری به دنیا می آوردیم سیر نمی شدیم ! هر جا پا می گذاشت پر از علف های تازه بود که هر چه قدر می خوردیم سیر نمی شدیم ! ولی یک سئوال ذهنمان را مشغول کرده بود .
چرا خسته نمی شود ؟ چرا از گرما شکایت نمی کند ؟
یک روز تصمیم گرفتم کمتر بخورم و بیشتر سرم را بالا بگیرم و او را تماشا کنم . آن روز بود که متوجه شدم یک تکه ابر همیشه بالای سر محمد (ص) حرکت می کند . فریاد زدم ما خوشبخت ترین گله ی دنیا هستیم .
سعید رضا میر حسینی
به محمد ... به محمد
نزدیک سحر بود و صدای بلندگوهای مسجد با صدای گوشخراش مداح خواب را از چشمانم ربوده بود . صدبار به علی گفته بودم خانه را عوض کنیم . ناله های دختر 6 ساله ام که با بی زبانی دستم را به طرف یخچال می کشید ، غمم را دو چندان کرد . از دکتر و دعا و طلسم و تخم کبوتر ناامید شده بودم و ماه ها بود از خدا هم فاصله گرفته بودم . همانطور که انار را دانه دانه توی بشقابش میگذاشتم با بی توجهی جملات مداح را تکرار میکردم : یک یا الله ... یک یا الله ... آرامشی عجیب وجودم را فرا گرفت . به محمد ... به محمد ... از خود بی خود شده بودم که صدای کودکانه ای در گوشم تکرار شد . به محمد ... به محمد ... به محمد . به سجده افتادم .
صدیقه کرد زنگنه
نمونه داستان های بخش آزاد
قلب منی
گل ، که میدونم شقایق رو دوست داره ، اونم قرمز قرمز ، اینو از گلدون کنار تختش فهمیدم ؛ پس این واسه یه شاخه گل شقایق .
متولد ماه مهر و حدوداً بیست سال داره ، اینو هم از توی پرونده اش بیرن کشیدم پس اینم واسه بیست تا شمع .
فقط موندم کدوم روز و ساعت و دقیقه و ثانیه تولدش را بنویسم ؛ اونیکه به دنیا اومد یا اونیکه از دنیا رفت ؟ واسه اینکه دلخور نشه ، هر دو را می نویسم فقط با این تفاوت که اونیکه به دنیا دل داد ، بیرون قلب و اونیکه از دنی دل کند درست وسط قلب .
خب فقط مونده یه پیام تبریک : « تولدت مبارک قلب من »
از طرف عضو گیرنده حیدر حیدری سورشجانی
مادر
به چشمانش نگاه می کنم . پیرزن لچک به سر ، لاغر و نحیف توی کوچه ، جلوی خانه ، روی پله ها نشسته . انگارکه به چشمش آشنا آمده باشم یک مرتبه بلند می شود و تند و نفس نفس زنان می آید طرفم . نزدیکم می رسد . هیاهوی توی کوچه صدایش را محو تر می کند . سرم را جلوتر می برم . آنقدر نزدیک که خس خس سینه اش را به وضوح می شنوم . انگار بخواهد رازی را توی گوشم بگوید .
- «جواد رو می شناسی ؟ »
- سرم را بر می گردانم به طرفش و می گویم « نه ، پسرتونه ؟ »
- ها رودوم . دم غروب رفت سر قبر آقا سید علی . واسه خداحافظی . بعد رفت جنگ . پیر شدم . علیل شدم . کور شدم ، ولی هنوز نیومده . جواد رودم بود . جونم بود . تو نمی شناسیس ؟»
می گویم « نه » سرش را می اندازد زیر و با همان صدای لرزان زیر لب چیزی زمزمه می کند . بعد آرام قدم بر می دارد و لحظه لحظه از من دورتر می شود . روی پله های جلوی خانه می نشیند و سرش را می گرداند و انتهای کوچه را می پاید ...
احمد ایثارگر
هدیه
بچه ی سه ساله ام زل زده بود به یکی از مهمانهایمان که جانباز است و یک دست ندارد . با خجالت از جا بلند می شوم و بچه را بغل می کنم و می برمش توی هال و عروسکی را خیلی دوست دارد می دهم دستش که سرگرم شود . عروسک را با ذوق از دستم می گیرد و مشغول بازی با آن می شود . با خیال راحت بر می گردم پیش مهمان ها . اما هنوز چند دقیقه ای نگذشته دوباره بچه می آید و یاز مستقیم می رود سمت مهمان جانباز . قلبم می ریزد . نکند آبروریزی کند ؟ چیزی توی دستش است که آن را می گیرد به سمت مهمانمان و با لحن کودکانه اش می گوید : «بیا عمو ... برای تو ... » .
نگاه می کنم به دستهای بچه و ماتم می برد . توی دستش یکی از دستهای عروسکش است .
آرزو مهبودی
گزارشی کوتاه از اختتامیه جشنواره داستانک جنوب کشور در تاریخ 17/12/1391 به میزبانی شهرستان آباده
صبح روز پنج شنبه 17 اسفندماه بود ، باران چهره شهر را شسته بود و آفتاب درخشان می تابید . قدمها به سوی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آباده برداشته می شد . یکی یکی برگزیدگان جشنواره از شهرهای دور و نزدیک ، از استان های مختلف از راه می رسیدند .
کارگاه راس ساعت 9 صبح با حضور برگزیدگان و اعضای انجمن داستان نویسان آباده و همچنین هئیت داوران که متشکل بود از «حمیرا یزدان بخش ، لیلا برزگر و احمد اکبر پور » تشکیل شد .
فضایی بسیار گرم و صمیمی و دلنشین بود . خانم یزدان بخش مسئول انجمن و دبیر علمی جشنواره ، ضمن خوش آمد گویی به نویسندگان از کیفیت خوب آثار سخن گفت .
اختتامیه در بعدازظهر همان روز راس ساعت 16 در محل سالن آمفی تئاتر اداره ی ارشاد طی مراسم ویژه ای برگزار گردید . شایان ذکر است که در این مراسم جمع کثیری از بزرگان ، فرهیختگان ، هنرمندان و نویسندگان حضور داشتند و استقبال از مراسم اختتامیه بی نظیر بود . فرهاد یمین ریاست اداره ضمن خوش آمد گویی از تمام ارگان هایی که در برگزاری جشنواره مساعدت نمودند سپاسگزاری کرد .
مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد
اسلامی کل استان فارس ضمن ابراز خرسندی گفت « مشخص است که خانم یزدان بخش
با علاقه و پشتکار راه داستان نویسی را ادامه داده اند و از ایشان قدردانی
کرد . »
بیانیه هیئت داوران توسط خانم یزدان بخش قرائت شد . دراین بیانیه آمده بود :
«بسیار خرسندیم که اعلام کنیم در پی ارسال فراخوان جشنواره داستانک به 10 استان جنوبی کشور 1200 اثر از 400 نویسنده دریافت شد که این استقبال بی نظیر می باشد . هیئت داوران ضمن سپاسگزاری و قدردانی از سرورانی که برای جشنواره اثر ارسال کرده اند و با پوزش از تمام عزیزانی که آثارشان خیلی خوب بود اما نامشان در این لیست نیست ناگزیر به انتخاب شدند و البته داور اصلی بر داستان زندگی همه ی ما خداوند بزرگ است .» سپس از خردسال ترین شرکت کننده ها «رادمان و رادمهر آقا هادی » دو قلوهای بسیار مستعدی که کلاس اول ابتدایی هستند قدردانی شد و آن ها لوح سپاس و جوایزی دریافت کردند و در میان شور و التهاب حاضرین در جلسه نفرات برتر معرفی شدند .
در خاتمه برگزیدگان جشنواره و اعضای انجمن داستان نویسان با این باور که راه داستان نویسی را باید حتماً پیاده و پله پله رفت . در فضایی مملو از صفا و دوستی با یکدیگر خداحافظی کردند .
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
1- مهرداد رحیمی با داستانک «صدا را می شنوی » نفر اول بخش ویژه از آباده فارس از انجمن داستان نویسان .
2- سعید رضا میر حسینی با داستانک «خوشبخت ترین گله ی دنیا» نفر دوم بخش ویژه از شهر بابک کرمان .
3- صدیقه کرد زنگنه با داستانک «به محمد ... به محمد ...» نفر سوم بخش ویژه از رامهرمز خوزستان .
7 نفر تقدیری های بخش ویژه
1- مهدی فتلاوی
2- زینب چوبینه
3- یاسر شاه حسینی
4- عزت اله صدیقی
5- راحله دانشور
6- رحیمه فلاح
7- فاطمه بهمنی
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش آزاد
1-حمید حیدری سورشجانی با داستانک «قلب منی » از مسجد سلیمان خوزستان نفر اول
2-احمد ایثارگر با داستانک «مادر » از آباده فارس انجمن خوشنویسان نفر دوم
3-آرزو مهبودی با داستانک «هدیه» نفر سوم از شیراز فارس
7 نفر تقدیری ها ی بخش آزاد
1- کریم رنجبر
2- مریم چوبینه
3- بهرام فیروزی
4- پروین برهان شهرمیانی
5- الهام رستمی
6- فاطمه صفایی
7- مهدی زارع
نمونه داستان های بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
صدا را می شنوی ؟
کمی خسته شده ام اما خستگی اش هم شیرین است . نفس هایم به شماره می افتد . آیا کسی می شنود؟ به اطرافم نگاه می کنم ، پر از آدم هایی است که صف کشیده اند برای نماز خواندن ، حتی یک رکعت . می گویند در چنین جایی ثوابش خیلی زیاد است . خوانده ام ؛ بارها خوانده ام که صداها هیچگاه از بین نمی روند و من در اینجا دنبال صدا می گردم ، بخوان ، محمد بخوان به نام پروردگارت ...
مهرداد رحیمی
خوشبخت ترین گله دنیا
روزی که چوپان جدید مسئول چراندن ما شد همه ناراحت شدیم . آخر کودکی کم تجربه چگونه می توانست مسئولیت گله ای به بزرگی ما را عهده دار شود ؟ این سئوال همه بود ! اگر گرگ حمله کند چگونه می تواند از خودش و ما دفاع کند ؟ اصلاً آیا چراگاهی پر آب و علف سراغ دارد ؟ او کودک است خودش خیلی زود خسته می شود ، آیا می تواند آفتاب سوزان صحرا را تحمل کند ؟ و...
اما روز به روز فربه تر می شدیم ! بیشتر شیر می دادیم ! بره های بیشتری به دنیا می آوردیم سیر نمی شدیم ! هر جا پا می گذاشت پر از علف های تازه بود که هر چه قدر می خوردیم سیر نمی شدیم ! ولی یک سئوال ذهنمان را مشغول کرده بود .
چرا خسته نمی شود ؟ چرا از گرما شکایت نمی کند ؟
یک روز تصمیم گرفتم کمتر بخورم و بیشتر سرم را بالا بگیرم و او را تماشا کنم . آن روز بود که متوجه شدم یک تکه ابر همیشه بالای سر محمد (ص) حرکت می کند . فریاد زدم ما خوشبخت ترین گله ی دنیا هستیم .
سعید رضا میر حسینی
به محمد ... به محمد
نزدیک سحر بود و صدای بلندگوهای مسجد با صدای گوشخراش مداح خواب را از چشمانم ربوده بود . صدبار به علی گفته بودم خانه را عوض کنیم . ناله های دختر 6 ساله ام که با بی زبانی دستم را به طرف یخچال می کشید ، غمم را دو چندان کرد . از دکتر و دعا و طلسم و تخم کبوتر ناامید شده بودم و ماه ها بود از خدا هم فاصله گرفته بودم . همانطور که انار را دانه دانه توی بشقابش میگذاشتم با بی توجهی جملات مداح را تکرار میکردم : یک یا الله ... یک یا الله ... آرامشی عجیب وجودم را فرا گرفت . به محمد ... به محمد ... از خود بی خود شده بودم که صدای کودکانه ای در گوشم تکرار شد . به محمد ... به محمد ... به محمد . به سجده افتادم .
صدیقه کرد زنگنه
نمونه داستان های بخش آزاد
قلب منی
گل ، که میدونم شقایق رو دوست داره ، اونم قرمز قرمز ، اینو از گلدون کنار تختش فهمیدم ؛ پس این واسه یه شاخه گل شقایق .
متولد ماه مهر و حدوداً بیست سال داره ، اینو هم از توی پرونده اش بیرن کشیدم پس اینم واسه بیست تا شمع .
فقط موندم کدوم روز و ساعت و دقیقه و ثانیه تولدش را بنویسم ؛ اونیکه به دنیا اومد یا اونیکه از دنیا رفت ؟ واسه اینکه دلخور نشه ، هر دو را می نویسم فقط با این تفاوت که اونیکه به دنیا دل داد ، بیرون قلب و اونیکه از دنی دل کند درست وسط قلب .
خب فقط مونده یه پیام تبریک : « تولدت مبارک قلب من »
از طرف عضو گیرنده حیدر حیدری سورشجانی
مادر
به چشمانش نگاه می کنم . پیرزن لچک به سر ، لاغر و نحیف توی کوچه ، جلوی خانه ، روی پله ها نشسته . انگارکه به چشمش آشنا آمده باشم یک مرتبه بلند می شود و تند و نفس نفس زنان می آید طرفم . نزدیکم می رسد . هیاهوی توی کوچه صدایش را محو تر می کند . سرم را جلوتر می برم . آنقدر نزدیک که خس خس سینه اش را به وضوح می شنوم . انگار بخواهد رازی را توی گوشم بگوید .
- «جواد رو می شناسی ؟ »
- سرم را بر می گردانم به طرفش و می گویم « نه ، پسرتونه ؟ »
- ها رودوم . دم غروب رفت سر قبر آقا سید علی . واسه خداحافظی . بعد رفت جنگ . پیر شدم . علیل شدم . کور شدم ، ولی هنوز نیومده . جواد رودم بود . جونم بود . تو نمی شناسیس ؟»
می گویم « نه » سرش را می اندازد زیر و با همان صدای لرزان زیر لب چیزی زمزمه می کند . بعد آرام قدم بر می دارد و لحظه لحظه از من دورتر می شود . روی پله های جلوی خانه می نشیند و سرش را می گرداند و انتهای کوچه را می پاید ...
احمد ایثارگر
هدیه
بچه ی سه ساله ام زل زده بود به یکی از مهمانهایمان که جانباز است و یک دست ندارد . با خجالت از جا بلند می شوم و بچه را بغل می کنم و می برمش توی هال و عروسکی را خیلی دوست دارد می دهم دستش که سرگرم شود . عروسک را با ذوق از دستم می گیرد و مشغول بازی با آن می شود . با خیال راحت بر می گردم پیش مهمان ها . اما هنوز چند دقیقه ای نگذشته دوباره بچه می آید و یاز مستقیم می رود سمت مهمان جانباز . قلبم می ریزد . نکند آبروریزی کند ؟ چیزی توی دستش است که آن را می گیرد به سمت مهمانمان و با لحن کودکانه اش می گوید : «بیا عمو ... برای تو ... » .
نگاه می کنم به دستهای بچه و ماتم می برد . توی دستش یکی از دستهای عروسکش است .
آرزو مهبودی
گزارشی کوتاه از اختتامیه جشنواره داستانک جنوب کشور در تاریخ 17/12/1391 به میزبانی شهرستان آباده
صبح روز پنج شنبه 17 اسفندماه بود ، باران چهره شهر را شسته بود و آفتاب درخشان می تابید . قدمها به سوی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آباده برداشته می شد . یکی یکی برگزیدگان جشنواره از شهرهای دور و نزدیک ، از استان های مختلف از راه می رسیدند .
کارگاه راس ساعت 9 صبح با حضور برگزیدگان و اعضای انجمن داستان نویسان آباده و همچنین هئیت داوران که متشکل بود از «حمیرا یزدان بخش ، لیلا برزگر و احمد اکبر پور » تشکیل شد .
فضایی بسیار گرم و صمیمی و دلنشین بود . خانم یزدان بخش مسئول انجمن و دبیر علمی جشنواره ، ضمن خوش آمد گویی به نویسندگان از کیفیت خوب آثار سخن گفت .
اختتامیه در بعدازظهر همان روز راس ساعت 16 در محل سالن آمفی تئاتر اداره ی ارشاد طی مراسم ویژه ای برگزار گردید . شایان ذکر است که در این مراسم جمع کثیری از بزرگان ، فرهیختگان ، هنرمندان و نویسندگان حضور داشتند و استقبال از مراسم اختتامیه بی نظیر بود . فرهاد یمین ریاست اداره ضمن خوش آمد گویی از تمام ارگان هایی که در برگزاری جشنواره مساعدت نمودند سپاسگزاری کرد .
مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد
اسلامی کل استان فارس ضمن ابراز خرسندی گفت « مشخص است که خانم یزدان بخش
با علاقه و پشتکار راه داستان نویسی را ادامه داده اند و از ایشان قدردانی
کرد . »
بیانیه هیئت داوران توسط خانم یزدان بخش قرائت شد . دراین بیانیه آمده بود :
«بسیار خرسندیم که اعلام کنیم در پی ارسال فراخوان جشنواره داستانک به 10 استان جنوبی کشور 1200 اثر از 400 نویسنده دریافت شد که این استقبال بی نظیر می باشد . هیئت داوران ضمن سپاسگزاری و قدردانی از سرورانی که برای جشنواره اثر ارسال کرده اند و با پوزش از تمام عزیزانی که آثارشان خیلی خوب بود اما نامشان در این لیست نیست ناگزیر به انتخاب شدند و البته داور اصلی بر داستان زندگی همه ی ما خداوند بزرگ است .» سپس از خردسال ترین شرکت کننده ها «رادمان و رادمهر آقا هادی » دو قلوهای بسیار مستعدی که کلاس اول ابتدایی هستند قدردانی شد و آن ها لوح سپاس و جوایزی دریافت کردند و در میان شور و التهاب حاضرین در جلسه نفرات برتر معرفی شدند .
در خاتمه برگزیدگان جشنواره و اعضای انجمن داستان نویسان با این باور که راه داستان نویسی را باید حتماً پیاده و پله پله رفت . در فضایی مملو از صفا و دوستی با یکدیگر خداحافظی کردند .
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
1- مهرداد رحیمی با داستانک «صدا را می شنوی » نفر اول بخش ویژه از آباده فارس از انجمن داستان نویسان .
2- سعید رضا میر حسینی با داستانک «خوشبخت ترین گله ی دنیا» نفر دوم بخش ویژه از شهر بابک کرمان .
3- صدیقه کرد زنگنه با داستانک «به محمد ... به محمد ...» نفر سوم بخش ویژه از رامهرمز خوزستان .
7 نفر تقدیری های بخش ویژه
1- مهدی فتلاوی
2- زینب چوبینه
3- یاسر شاه حسینی
4- عزت اله صدیقی
5- راحله دانشور
6- رحیمه فلاح
7- فاطمه بهمنی
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش آزاد
1-حمید حیدری سورشجانی با داستانک «قلب منی » از مسجد سلیمان خوزستان نفر اول
2-احمد ایثارگر با داستانک «مادر » از آباده فارس انجمن خوشنویسان نفر دوم
3-آرزو مهبودی با داستانک «هدیه» نفر سوم از شیراز فارس
7 نفر تقدیری ها ی بخش آزاد
1- کریم رنجبر
2- مریم چوبینه
3- بهرام فیروزی
4- پروین برهان شهرمیانی
5- الهام رستمی
6- فاطمه صفایی
7- مهدی زارع
نمونه داستان های بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
صدا را می شنوی ؟
کمی خسته شده ام اما خستگی اش هم شیرین است . نفس هایم به شماره می افتد . آیا کسی می شنود؟ به اطرافم نگاه می کنم ، پر از آدم هایی است که صف کشیده اند برای نماز خواندن ، حتی یک رکعت . می گویند در چنین جایی ثوابش خیلی زیاد است . خوانده ام ؛ بارها خوانده ام که صداها هیچگاه از بین نمی روند و من در اینجا دنبال صدا می گردم ، بخوان ، محمد بخوان به نام پروردگارت ...
مهرداد رحیمی
خوشبخت ترین گله دنیا
روزی که چوپان جدید مسئول چراندن ما شد همه ناراحت شدیم . آخر کودکی کم تجربه چگونه می توانست مسئولیت گله ای به بزرگی ما را عهده دار شود ؟ این سئوال همه بود ! اگر گرگ حمله کند چگونه می تواند از خودش و ما دفاع کند ؟ اصلاً آیا چراگاهی پر آب و علف سراغ دارد ؟ او کودک است خودش خیلی زود خسته می شود ، آیا می تواند آفتاب سوزان صحرا را تحمل کند ؟ و...
اما روز به روز فربه تر می شدیم ! بیشتر شیر می دادیم ! بره های بیشتری به دنیا می آوردیم سیر نمی شدیم ! هر جا پا می گذاشت پر از علف های تازه بود که هر چه قدر می خوردیم سیر نمی شدیم ! ولی یک سئوال ذهنمان را مشغول کرده بود .
چرا خسته نمی شود ؟ چرا از گرما شکایت نمی کند ؟
یک روز تصمیم گرفتم کمتر بخورم و بیشتر سرم را بالا بگیرم و او را تماشا کنم . آن روز بود که متوجه شدم یک تکه ابر همیشه بالای سر محمد (ص) حرکت می کند . فریاد زدم ما خوشبخت ترین گله ی دنیا هستیم .
سعید رضا میر حسینی
به محمد ... به محمد
نزدیک سحر بود و صدای بلندگوهای مسجد با صدای گوشخراش مداح خواب را از چشمانم ربوده بود . صدبار به علی گفته بودم خانه را عوض کنیم . ناله های دختر 6 ساله ام که با بی زبانی دستم را به طرف یخچال می کشید ، غمم را دو چندان کرد . از دکتر و دعا و طلسم و تخم کبوتر ناامید شده بودم و ماه ها بود از خدا هم فاصله گرفته بودم . همانطور که انار را دانه دانه توی بشقابش میگذاشتم با بی توجهی جملات مداح را تکرار میکردم : یک یا الله ... یک یا الله ... آرامشی عجیب وجودم را فرا گرفت . به محمد ... به محمد ... از خود بی خود شده بودم که صدای کودکانه ای در گوشم تکرار شد . به محمد ... به محمد ... به محمد . به سجده افتادم .
صدیقه کرد زنگنه
نمونه داستان های بخش آزاد
قلب منی
گل ، که میدونم شقایق رو دوست داره ، اونم قرمز قرمز ، اینو از گلدون کنار تختش فهمیدم ؛ پس این واسه یه شاخه گل شقایق .
متولد ماه مهر و حدوداً بیست سال داره ، اینو هم از توی پرونده اش بیرن کشیدم پس اینم واسه بیست تا شمع .
فقط موندم کدوم روز و ساعت و دقیقه و ثانیه تولدش را بنویسم ؛ اونیکه به دنیا اومد یا اونیکه از دنیا رفت ؟ واسه اینکه دلخور نشه ، هر دو را می نویسم فقط با این تفاوت که اونیکه به دنیا دل داد ، بیرون قلب و اونیکه از دنی دل کند درست وسط قلب .
خب فقط مونده یه پیام تبریک : « تولدت مبارک قلب من »
از طرف عضو گیرنده حیدر حیدری سورشجانی
مادر
به چشمانش نگاه می کنم . پیرزن لچک به سر ، لاغر و نحیف توی کوچه ، جلوی خانه ، روی پله ها نشسته . انگارکه به چشمش آشنا آمده باشم یک مرتبه بلند می شود و تند و نفس نفس زنان می آید طرفم . نزدیکم می رسد . هیاهوی توی کوچه صدایش را محو تر می کند . سرم را جلوتر می برم . آنقدر نزدیک که خس خس سینه اش را به وضوح می شنوم . انگار بخواهد رازی را توی گوشم بگوید .
- «جواد رو می شناسی ؟ »
- سرم را بر می گردانم به طرفش و می گویم « نه ، پسرتونه ؟ »
- ها رودوم . دم غروب رفت سر قبر آقا سید علی . واسه خداحافظی . بعد رفت جنگ . پیر شدم . علیل شدم . کور شدم ، ولی هنوز نیومده . جواد رودم بود . جونم بود . تو نمی شناسیس ؟»
می گویم « نه » سرش را می اندازد زیر و با همان صدای لرزان زیر لب چیزی زمزمه می کند . بعد آرام قدم بر می دارد و لحظه لحظه از من دورتر می شود . روی پله های جلوی خانه می نشیند و سرش را می گرداند و انتهای کوچه را می پاید ...
احمد ایثارگر
هدیه
بچه ی سه ساله ام زل زده بود به یکی از مهمانهایمان که جانباز است و یک دست ندارد . با خجالت از جا بلند می شوم و بچه را بغل می کنم و می برمش توی هال و عروسکی را خیلی دوست دارد می دهم دستش که سرگرم شود . عروسک را با ذوق از دستم می گیرد و مشغول بازی با آن می شود . با خیال راحت بر می گردم پیش مهمان ها . اما هنوز چند دقیقه ای نگذشته دوباره بچه می آید و یاز مستقیم می رود سمت مهمان جانباز . قلبم می ریزد . نکند آبروریزی کند ؟ چیزی توی دستش است که آن را می گیرد به سمت مهمانمان و با لحن کودکانه اش می گوید : «بیا عمو ... برای تو ... » .
نگاه می کنم به دستهای بچه و ماتم می برد . توی دستش یکی از دستهای عروسکش است .
آرزو مهبودی
گزارشی کوتاه از اختتامیه جشنواره داستانک جنوب کشور در تاریخ 17/12/1391 به میزبانی شهرستان آباده
صبح روز پنج شنبه 17 اسفندماه بود ، باران چهره شهر را شسته بود و آفتاب درخشان می تابید . قدمها به سوی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آباده برداشته می شد . یکی یکی برگزیدگان جشنواره از شهرهای دور و نزدیک ، از استان های مختلف از راه می رسیدند .
کارگاه راس ساعت 9 صبح با حضور برگزیدگان و اعضای انجمن داستان نویسان آباده و همچنین هئیت داوران که متشکل بود از «حمیرا یزدان بخش ، لیلا برزگر و احمد اکبر پور » تشکیل شد .
فضایی بسیار گرم و صمیمی و دلنشین بود . خانم یزدان بخش مسئول انجمن و دبیر علمی جشنواره ، ضمن خوش آمد گویی به نویسندگان از کیفیت خوب آثار سخن گفت .
اختتامیه در بعدازظهر همان روز راس ساعت 16 در محل سالن آمفی تئاتر اداره ی ارشاد طی مراسم ویژه ای برگزار گردید . شایان ذکر است که در این مراسم جمع کثیری از بزرگان ، فرهیختگان ، هنرمندان و نویسندگان حضور داشتند و استقبال از مراسم اختتامیه بی نظیر بود . فرهاد یمین ریاست اداره ضمن خوش آمد گویی از تمام ارگان هایی که در برگزاری جشنواره مساعدت نمودند سپاسگزاری کرد .
مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد
اسلامی کل استان فارس ضمن ابراز خرسندی گفت « مشخص است که خانم یزدان بخش
با علاقه و پشتکار راه داستان نویسی را ادامه داده اند و از ایشان قدردانی
کرد . »
بیانیه هیئت داوران توسط خانم یزدان بخش قرائت شد . دراین بیانیه آمده بود :
«بسیار خرسندیم که اعلام کنیم در پی ارسال فراخوان جشنواره داستانک به 10 استان جنوبی کشور 1200 اثر از 400 نویسنده دریافت شد که این استقبال بی نظیر می باشد . هیئت داوران ضمن سپاسگزاری و قدردانی از سرورانی که برای جشنواره اثر ارسال کرده اند و با پوزش از تمام عزیزانی که آثارشان خیلی خوب بود اما نامشان در این لیست نیست ناگزیر به انتخاب شدند و البته داور اصلی بر داستان زندگی همه ی ما خداوند بزرگ است .» سپس از خردسال ترین شرکت کننده ها «رادمان و رادمهر آقا هادی » دو قلوهای بسیار مستعدی که کلاس اول ابتدایی هستند قدردانی شد و آن ها لوح سپاس و جوایزی دریافت کردند و در میان شور و التهاب حاضرین در جلسه نفرات برتر معرفی شدند .
در خاتمه برگزیدگان جشنواره و اعضای انجمن داستان نویسان با این باور که راه داستان نویسی را باید حتماً پیاده و پله پله رفت . در فضایی مملو از صفا و دوستی با یکدیگر خداحافظی کردند .
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
1- مهرداد رحیمی با داستانک «صدا را می شنوی » نفر اول بخش ویژه از آباده فارس از انجمن داستان نویسان .
2- سعید رضا میر حسینی با داستانک «خوشبخت ترین گله ی دنیا» نفر دوم بخش ویژه از شهر بابک کرمان .
3- صدیقه کرد زنگنه با داستانک «به محمد ... به محمد ...» نفر سوم بخش ویژه از رامهرمز خوزستان .
7 نفر تقدیری های بخش ویژه
1- مهدی فتلاوی
2- زینب چوبینه
3- یاسر شاه حسینی
4- عزت اله صدیقی
5- راحله دانشور
6- رحیمه فلاح
7- فاطمه بهمنی
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش آزاد
1-حمید حیدری سورشجانی با داستانک «قلب منی » از مسجد سلیمان خوزستان نفر اول
2-احمد ایثارگر با داستانک «مادر » از آباده فارس انجمن خوشنویسان نفر دوم
3-آرزو مهبودی با داستانک «هدیه» نفر سوم از شیراز فارس
7 نفر تقدیری ها ی بخش آزاد
1- کریم رنجبر
2- مریم چوبینه
3- بهرام فیروزی
4- پروین برهان شهرمیانی
5- الهام رستمی
6- فاطمه صفایی
7- مهدی زارع
نمونه داستان های بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
صدا را می شنوی ؟
کمی خسته شده ام اما خستگی اش هم شیرین است . نفس هایم به شماره می افتد . آیا کسی می شنود؟ به اطرافم نگاه می کنم ، پر از آدم هایی است که صف کشیده اند برای نماز خواندن ، حتی یک رکعت . می گویند در چنین جایی ثوابش خیلی زیاد است . خوانده ام ؛ بارها خوانده ام که صداها هیچگاه از بین نمی روند و من در اینجا دنبال صدا می گردم ، بخوان ، محمد بخوان به نام پروردگارت ...
مهرداد رحیمی
خوشبخت ترین گله دنیا
روزی که چوپان جدید مسئول چراندن ما شد همه ناراحت شدیم . آخر کودکی کم تجربه چگونه می توانست مسئولیت گله ای به بزرگی ما را عهده دار شود ؟ این سئوال همه بود ! اگر گرگ حمله کند چگونه می تواند از خودش و ما دفاع کند ؟ اصلاً آیا چراگاهی پر آب و علف سراغ دارد ؟ او کودک است خودش خیلی زود خسته می شود ، آیا می تواند آفتاب سوزان صحرا را تحمل کند ؟ و...
اما روز به روز فربه تر می شدیم ! بیشتر شیر می دادیم ! بره های بیشتری به دنیا می آوردیم سیر نمی شدیم ! هر جا پا می گذاشت پر از علف های تازه بود که هر چه قدر می خوردیم سیر نمی شدیم ! ولی یک سئوال ذهنمان را مشغول کرده بود .
چرا خسته نمی شود ؟ چرا از گرما شکایت نمی کند ؟
یک روز تصمیم گرفتم کمتر بخورم و بیشتر سرم را بالا بگیرم و او را تماشا کنم . آن روز بود که متوجه شدم یک تکه ابر همیشه بالای سر محمد (ص) حرکت می کند . فریاد زدم ما خوشبخت ترین گله ی دنیا هستیم .
سعید رضا میر حسینی
به محمد ... به محمد
نزدیک سحر بود و صدای بلندگوهای مسجد با صدای گوشخراش مداح خواب را از چشمانم ربوده بود . صدبار به علی گفته بودم خانه را عوض کنیم . ناله های دختر 6 ساله ام که با بی زبانی دستم را به طرف یخچال می کشید ، غمم را دو چندان کرد . از دکتر و دعا و طلسم و تخم کبوتر ناامید شده بودم و ماه ها بود از خدا هم فاصله گرفته بودم . همانطور که انار را دانه دانه توی بشقابش میگذاشتم با بی توجهی جملات مداح را تکرار میکردم : یک یا الله ... یک یا الله ... آرامشی عجیب وجودم را فرا گرفت . به محمد ... به محمد ... از خود بی خود شده بودم که صدای کودکانه ای در گوشم تکرار شد . به محمد ... به محمد ... به محمد . به سجده افتادم .
صدیقه کرد زنگنه
نمونه داستان های بخش آزاد
قلب منی
گل ، که میدونم شقایق رو دوست داره ، اونم قرمز قرمز ، اینو از گلدون کنار تختش فهمیدم ؛ پس این واسه یه شاخه گل شقایق .
متولد ماه مهر و حدوداً بیست سال داره ، اینو هم از توی پرونده اش بیرن کشیدم پس اینم واسه بیست تا شمع .
فقط موندم کدوم روز و ساعت و دقیقه و ثانیه تولدش را بنویسم ؛ اونیکه به دنیا اومد یا اونیکه از دنیا رفت ؟ واسه اینکه دلخور نشه ، هر دو را می نویسم فقط با این تفاوت که اونیکه به دنیا دل داد ، بیرون قلب و اونیکه از دنی دل کند درست وسط قلب .
خب فقط مونده یه پیام تبریک : « تولدت مبارک قلب من »
از طرف عضو گیرنده حیدر حیدری سورشجانی
مادر
به چشمانش نگاه می کنم . پیرزن لچک به سر ، لاغر و نحیف توی کوچه ، جلوی خانه ، روی پله ها نشسته . انگارکه به چشمش آشنا آمده باشم یک مرتبه بلند می شود و تند و نفس نفس زنان می آید طرفم . نزدیکم می رسد . هیاهوی توی کوچه صدایش را محو تر می کند . سرم را جلوتر می برم . آنقدر نزدیک که خس خس سینه اش را به وضوح می شنوم . انگار بخواهد رازی را توی گوشم بگوید .
- «جواد رو می شناسی ؟ »
- سرم را بر می گردانم به طرفش و می گویم « نه ، پسرتونه ؟ »
- ها رودوم . دم غروب رفت سر قبر آقا سید علی . واسه خداحافظی . بعد رفت جنگ . پیر شدم . علیل شدم . کور شدم ، ولی هنوز نیومده . جواد رودم بود . جونم بود . تو نمی شناسیس ؟»
می گویم « نه » سرش را می اندازد زیر و با همان صدای لرزان زیر لب چیزی زمزمه می کند . بعد آرام قدم بر می دارد و لحظه لحظه از من دورتر می شود . روی پله های جلوی خانه می نشیند و سرش را می گرداند و انتهای کوچه را می پاید ...
احمد ایثارگر
هدیه
بچه ی سه ساله ام زل زده بود به یکی از مهمانهایمان که جانباز است و یک دست ندارد . با خجالت از جا بلند می شوم و بچه را بغل می کنم و می برمش توی هال و عروسکی را خیلی دوست دارد می دهم دستش که سرگرم شود . عروسک را با ذوق از دستم می گیرد و مشغول بازی با آن می شود . با خیال راحت بر می گردم پیش مهمان ها . اما هنوز چند دقیقه ای نگذشته دوباره بچه می آید و یاز مستقیم می رود سمت مهمان جانباز . قلبم می ریزد . نکند آبروریزی کند ؟ چیزی توی دستش است که آن را می گیرد به سمت مهمانمان و با لحن کودکانه اش می گوید : «بیا عمو ... برای تو ... » .
نگاه می کنم به دستهای بچه و ماتم می برد . توی دستش یکی از دستهای عروسکش است .
آرزو مهبودی
گزارشی کوتاه از اختتامیه جشنواره داستانک جنوب کشور در تاریخ 17/12/1391 به میزبانی شهرستان آباده
صبح روز پنج شنبه 17 اسفندماه بود ، باران چهره شهر را شسته بود و آفتاب درخشان می تابید . قدمها به سوی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آباده برداشته می شد . یکی یکی برگزیدگان جشنواره از شهرهای دور و نزدیک ، از استان های مختلف از راه می رسیدند .
کارگاه راس ساعت 9 صبح با حضور برگزیدگان و اعضای انجمن داستان نویسان آباده و همچنین هئیت داوران که متشکل بود از «حمیرا یزدان بخش ، لیلا برزگر و احمد اکبر پور » تشکیل شد .
فضایی بسیار گرم و صمیمی و دلنشین بود . خانم یزدان بخش مسئول انجمن و دبیر علمی جشنواره ، ضمن خوش آمد گویی به نویسندگان از کیفیت خوب آثار سخن گفت .
اختتامیه در بعدازظهر همان روز راس ساعت 16 در محل سالن آمفی تئاتر اداره ی ارشاد طی مراسم ویژه ای برگزار گردید . شایان ذکر است که در این مراسم جمع کثیری از بزرگان ، فرهیختگان ، هنرمندان و نویسندگان حضور داشتند و استقبال از مراسم اختتامیه بی نظیر بود . فرهاد یمین ریاست اداره ضمن خوش آمد گویی از تمام ارگان هایی که در برگزاری جشنواره مساعدت نمودند سپاسگزاری کرد .
مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد
اسلامی کل استان فارس ضمن ابراز خرسندی گفت « مشخص است که خانم یزدان بخش
با علاقه و پشتکار راه داستان نویسی را ادامه داده اند و از ایشان قدردانی
کرد . »
بیانیه هیئت داوران توسط خانم یزدان بخش قرائت شد . دراین بیانیه آمده بود :
«بسیار خرسندیم که اعلام کنیم در پی ارسال فراخوان جشنواره داستانک به 10 استان جنوبی کشور 1200 اثر از 400 نویسنده دریافت شد که این استقبال بی نظیر می باشد . هیئت داوران ضمن سپاسگزاری و قدردانی از سرورانی که برای جشنواره اثر ارسال کرده اند و با پوزش از تمام عزیزانی که آثارشان خیلی خوب بود اما نامشان در این لیست نیست ناگزیر به انتخاب شدند و البته داور اصلی بر داستان زندگی همه ی ما خداوند بزرگ است .» سپس از خردسال ترین شرکت کننده ها «رادمان و رادمهر آقا هادی » دو قلوهای بسیار مستعدی که کلاس اول ابتدایی هستند قدردانی شد و آن ها لوح سپاس و جوایزی دریافت کردند و در میان شور و التهاب حاضرین در جلسه نفرات برتر معرفی شدند .
در خاتمه برگزیدگان جشنواره و اعضای انجمن داستان نویسان با این باور که راه داستان نویسی را باید حتماً پیاده و پله پله رفت . در فضایی مملو از صفا و دوستی با یکدیگر خداحافظی کردند .
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
1- مهرداد رحیمی با داستانک «صدا را می شنوی » نفر اول بخش ویژه از آباده فارس از انجمن داستان نویسان .
2- سعید رضا میر حسینی با داستانک «خوشبخت ترین گله ی دنیا» نفر دوم بخش ویژه از شهر بابک کرمان .
3- صدیقه کرد زنگنه با داستانک «به محمد ... به محمد ...» نفر سوم بخش ویژه از رامهرمز خوزستان .
7 نفر تقدیری های بخش ویژه
1- مهدی فتلاوی
2- زینب چوبینه
3- یاسر شاه حسینی
4- عزت اله صدیقی
5- راحله دانشور
6- رحیمه فلاح
7- فاطمه بهمنی
اسامی نفرات اول و دوم و سوم و تقدیرهای بخش آزاد
1-حمید حیدری سورشجانی با داستانک «قلب منی » از مسجد سلیمان خوزستان نفر اول
2-احمد ایثارگر با داستانک «مادر » از آباده فارس انجمن خوشنویسان نفر دوم
3-آرزو مهبودی با داستانک «هدیه» نفر سوم از شیراز فارس
7 نفر تقدیری ها ی بخش آزاد
1- کریم رنجبر
2- مریم چوبینه
3- بهرام فیروزی
4- پروین برهان شهرمیانی
5- الهام رستمی
6- فاطمه صفایی
7- مهدی زارع
نمونه داستان های بخش ویژه «پیامبر (ص) بهانه آفرینش »
صدا را می شنوی ؟
کمی خسته شده ام اما خستگی اش هم شیرین است . نفس هایم به شماره می افتد . آیا کسی می شنود؟ به اطرافم نگاه می کنم ، پر از آدم هایی است که صف کشیده اند برای نماز خواندن ، حتی یک رکعت . می گویند در چنین جایی ثوابش خیلی زیاد است . خوانده ام ؛ بارها خوانده ام که صداها هیچگاه از بین نمی روند و من در اینجا دنبال صدا می گردم ، بخوان ، محمد بخوان به نام پروردگارت ...
مهرداد رحیمی
خوشبخت ترین گله دنیا
روزی که چوپان جدید مسئول چراندن ما شد همه ناراحت شدیم . آخر کودکی کم تجربه چگونه می توانست مسئولیت گله ای به بزرگی ما را عهده دار شود ؟ این سئوال همه بود ! اگر گرگ حمله کند چگونه می تواند از خودش و ما دفاع کند ؟ اصلاً آیا چراگاهی پر آب و علف سراغ دارد ؟ او کودک است خودش خیلی زود خسته می شود ، آیا می تواند آفتاب سوزان صحرا را تحمل کند ؟ و...
اما روز به روز فربه تر می شدیم ! بیشتر شیر می دادیم ! بره های بیشتری به دنیا می آوردیم سیر نمی شدیم ! هر جا پا می گذاشت پر از علف های تازه بود که هر چه قدر می خوردیم سیر نمی شدیم ! ولی یک سئوال ذهنمان را مشغول کرده بود .
چرا خسته نمی شود ؟ چرا از گرما شکایت نمی کند ؟
یک روز تصمیم گرفتم کمتر بخورم و بیشتر سرم را بالا بگیرم و او را تماشا کنم . آن روز بود که متوجه شدم یک تکه ابر همیشه بالای سر محمد (ص) حرکت می کند . فریاد زدم ما خوشبخت ترین گله ی دنیا هستیم .
سعید رضا میر حسینی
به محمد ... به محمد
نزدیک سحر بود و صدای بلندگوهای مسجد با صدای گوشخراش مداح خواب را از چشمانم ربوده بود . صدبار به علی گفته بودم خانه را عوض کنیم . ناله های دختر 6 ساله ام که با بی زبانی دستم را به طرف یخچال می کشید ، غمم را دو چندان کرد . از دکتر و دعا و طلسم و تخم کبوتر ناامید شده بودم و ماه ها بود از خدا هم فاصله گرفته بودم . همانطور که انار را دانه دانه توی بشقابش میگذاشتم با بی توجهی جملات مداح را تکرار میکردم : یک یا الله ... یک یا الله ... آرامشی عجیب وجودم را فرا گرفت . به محمد ... به محمد ... از خود بی خود شده بودم که صدای کودکانه ای در گوشم تکرار شد . به محمد ... به محمد ... به محمد . به سجده افتادم .
صدیقه کرد زنگنه
نمونه داستان های بخش آزاد
قلب منی
گل ، که میدونم شقایق رو دوست داره ، اونم قرمز قرمز ، اینو از گلدون کنار تختش فهمیدم ؛ پس این واسه یه شاخه گل شقایق .
متولد ماه مهر و حدوداً بیست سال داره ، اینو هم از توی پرونده اش بیرن کشیدم پس اینم واسه بیست تا شمع .
فقط موندم کدوم روز و ساعت و دقیقه و ثانیه تولدش را بنویسم ؛ اونیکه به دنیا اومد یا اونیکه از دنیا رفت ؟ واسه اینکه دلخور نشه ، هر دو را می نویسم فقط با این تفاوت که اونیکه به دنیا دل داد ، بیرون قلب و اونیکه از دنی دل کند درست وسط قلب .
خب فقط مونده یه پیام تبریک : « تولدت مبارک قلب من »
از طرف عضو گیرنده حیدر حیدری سورشجانی
مادر
به چشمانش نگاه می کنم . پیرزن لچک به سر ، لاغر و نحیف توی کوچه ، جلوی خانه ، روی پله ها نشسته . انگارکه به چشمش آشنا آمده باشم یک مرتبه بلند می شود و تند و نفس نفس زنان می آید طرفم . نزدیکم می رسد . هیاهوی توی کوچه صدایش را محو تر می کند . سرم را جلوتر می برم . آنقدر نزدیک که خس خس سینه اش را به وضوح می شنوم . انگار بخواهد رازی را توی گوشم بگوید .
- «جواد رو می شناسی ؟ »
- سرم را بر می گردانم به طرفش و می گویم « نه ، پسرتونه ؟ »
- ها رودوم . دم غروب رفت سر قبر آقا سید علی . واسه خداحافظی . بعد رفت جنگ . پیر شدم . علیل شدم . کور شدم ، ولی هنوز نیومده . جواد رودم بود . جونم بود . تو نمی شناسیس ؟»
می گویم « نه » سرش را می اندازد زیر و با همان صدای لرزان زیر لب چیزی زمزمه می کند . بعد آرام قدم بر می دارد و لحظه لحظه از من دورتر می شود . روی پله های جلوی خانه می نشیند و سرش را می گرداند و انتهای کوچه را می پاید ...
احمد ایثارگر
هدیه
بچه ی سه ساله ام زل زده بود به یکی از مهمانهایمان که جانباز است و یک دست ندارد . با خجالت از جا بلند می شوم و بچه را بغل می کنم و می برمش توی هال و عروسکی را خیلی دوست دارد می دهم دستش که سرگرم شود . عروسک را با ذوق از دستم می گیرد و مشغول بازی با آن می شود . با خیال راحت بر می گردم پیش مهمان ها . اما هنوز چند دقیقه ای نگذشته دوباره بچه می آید و یاز مستقیم می رود سمت مهمان جانباز . قلبم می ریزد . نکند آبروریزی کند ؟ چیزی توی دستش است که آن را می گیرد به سمت مهمانمان و با لحن کودکانه اش می گوید : «بیا عمو ... برای تو ... » .
نگاه می کنم به دستهای بچه و ماتم می برد . توی دستش یکی از دستهای عروسکش است .
آرزو مهبودی
سفر هیات رییسه دانشگاه علوم پزشکی فارس به آباده
هیات رییسه دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی استان فارس به منظور بررسی مسائل و مشکلات بهداشتی درمانی به شهرستان آباده سفر کرد. در این سفر چند ساعته که در آستانه عید مبعث انجام شد دکتر محمد هادی ایمانیه رییس دانشگاه علوم پزشکی و همراهان در جلسه ای با حضور فرماندار ، اعضای شورای شهر و مسئولین بهداشت و درمان آباده به بررسی نیازهای شهرستان پرداختند. دکتر ایمانیه در این جلسه همدلی و همکاری مسئولان شهرستان آباده اعم از امام جمعه ، فرماندار ، نماینده مجلس ، اعضای شورای شهر و سایر مسئولان را در جهت رفع نیازهای بهداشتی درمانی قابل تقدیر دانست و گفت : این همدلی باعث شد مقدمات راه اندازی دانشکده پرستاری آباده در کمترین زمان فراهم شود و به احتمال زیاد از اول مهر ماه پذیرای دانشجویان باشد و این در حالی است که از میان 7 دانشکده ای که در استان فارس مجوز تاسیس گرفته اند دانشکده پرستاری آباده تنها مرکزی است که تا این مرحله پیش رفته است. وی در ادامه به مرور درخواستهایی که در ابتدای جلسه توسط روسای شبکه بهداشت و درمان و بیمارستان امام خمینی (ره) آباده مطرح شده بود پرداخت و مصوبات جلسه را به شرح زیر اعلام کرد: احداث پایگاه اورژانس جاده ای در منطقه صغاد- بهمن- خسروشیرین توسط خیرین استان ، اختصاص اعتبار جهت احداث خانه های پزشک سورمق و بهمن و بهسازی ساختمان آموزشگاه بهورزی ، مهمانسرا ، مرکز مشاوره و چند مورد از خانه های بهداشت روستایی ، برگزاری جلسات مشترک توسط خیرین آباده و اقلید ، پیگیری آموزشی شدن بیمارستان ، برگزاری جلسات هفتگی در دفتر ریاست دانشگاه برای سرعت بخشیدن به عملیات احداث بیمارستان جدید ، پایدار شدن ردیف داندانپزشک در مرکز سورمق ، اختصاص اعتبار برای طرح های پژوهشی و همایش سالمندان ، بررسی خرید دستگاه اتونالایزر برای آزمایشگاه مرکزی ، بررسی قراداد پزشکان متخصص مشارکتی و رسیدگی به مشکلات آنان و در صورت امکان انعقاد قرارداد دائم با متخصصان ، اختصاص مبلغی از سهمیه نفت و گاز شهرستان به حوزه بهداشت و درمان توسط فرمانداری ، مساعدت شورای شهر جهت تهیه زمین در کنار ساختمان شبکه بهداشت برای ایجاد نمازخانه و پارکینگ ، بررسی مشکل کمبود نیروی انسانی شبکه آباده و موافقت اولیه با بکارگیری نیرو در بخش هایی که نیاز ضروری دارند ، بررسی اختصاص کد 2 اورژانس به آباده ، تکمیل ساختمان مرکز قلب و عروق توسط شورای خیرین سلامت و تامین نیروی انسانی و تجهیزات آن توسط دانشگاه علوم پزشکی ، اختصاص اعتبار جهت گرامیداشت مناسبهای فرهنگی مذهبی و ایجاد مرکز تفریحی در خسروشیرین یا صغاد در صورت مشارکت بخش خصوصی . محمد مهدی رضانیا فرماندار آباده نیز در ابتدای این جلسه با قدردانی از شیوه پسندیده هیات رییسه دانشگاه علوم پزشکی که با سفر به شهرستانها مسایل و مشکلات را از نزدیک بررسی می کنند گفت : علی رغم خدمات قابل توجه وزارت بهداشت کاستی هایی هم وجود دارد که نارضایتی مردم را بدنبال دارد . وی همچنین پیشنهاد داد برای ارائه بعضی از خدمات مورد نیاز در شهرهای تابعه از طریق قرارداد با بخش خصوصی اقدام شود . گفتنی است پس از پایان این جلسه رییس دانشگاه علوم پزشکی با حضور در اورژانس و بعضی از بخش های بیمارستان ضمن عرض خسته نباشید به پرسنل مشکلات انان را جویا شد و همچنین با حضور بر بالین بیماران بستری از آنان دلجویی کرد. (8/4/90)